یک روز سگی

ساعت ۶:۳۰ دقیقه ی صبح ، هوا نیمه روشن ، همه جا سوت و کور . 

 

توو عالم ِ خواب سیر می کردم ، شب ِ قبل هم با تشویش خوابیده بودم . تنها چیزی که یادمه صدای بلند ِ پارس ِ یه سگ بود و صدای فریاد های جگر خراش ِ یه دختر یا شایدم یه پسر ِ نوجوان که هنوز صدایش خش دار نشده : وااااااااااااااااااااااااااااااااای ! وااااااااااااااااااااااااااااای ! واااااااااااااااااااااااااااا... 

آنچنان از خواب پریدم و خودمو رسوندم دم ِ پنجره و انقدر ترسیده بودم که صدای بلند تپش های قلبمو می شنیدم . احساس می کردم قلبم داره از دهنم میاد بیرون ، گفتم الانه که سکته کنم . از پُشت ِ پنجره سعی می کردم ببینم چه اتفاقی افتاده و به زور تونستم از بین ِ شاخه های درختا سگی درشت و زیبا ، شبیه ِ بل ، سگ ِ سپاسلین البته سفید با خال خال های قهوه ای ، رو ببینم . صدای پارس سگ قطع شده بود و صدای ناله های اون شخص می اومد ، ناله های از ترس ! دنبال ِ اون آدم می گشتم و فک کردم سگ بهش حمله کرده و گازش گرفته و حتماً الان خونین و مالین روو زمین افتاده ، اما هر چی نگاه کردم چیزی ندیدم . تپش های قلبم همچنان ادامه داشت . سگ آرام و خرامان از کنار پیکان زرد رنگی که کمی آن طرف تر از ساختمان ِ ما پارک شده بود ، گذشت و پُشت ِ آن پنهان شد. چند شب قبل هم کسی را همینطور ترسانده بود . دوباره به رختخواب برگشتم اما انقدر بَد و وحشتناک از خواب پریده بودم که نه تنها خواب به چشمم نمی آمد بلکه تپش های بلند و ضربات ِ محکم ِ قلبم ، دردی در ناحیه ی سینه ام ایجاد کرده بود . نفس هایم کمی سنگین تر شده بود . دوباره دقایقی بعد صدای پارس ِ بلند ِ سگ را شنیدم و خانومی که سعی داشت فرزندش را آرام کند که ظاهراً او هم ترسیده بود . انگار این حیوان از ترساندن ِ آدم ها لذت می برد و هربار که کسی از کنار ِ ماشین عبور می کرد ، بی خبر از حضور ِ سگ پشت ِ ماشین ، ناگهان بیرون می آمد و شروع به پارس کردن می کرد و شاید حتی از دیدن ِ آدم هایی که از ترس فریاد می زدند یا فرار می کردند ، در دلش می خندید . خواستم به ۱۳۷ ، تلفن ِ شکایات ِ شهرداری زنگ بزنم و اطلاع دهم اما ... اما دلم نیومد چون می دونستم دیر یا زود کسی دیگر این کار را انجام خواهد داد و آنها هم تنها کاری که می کنند این است که سگ را می برند و می کُشند . چند وقت پیش هم این اتفاق افتاد و چون محله پُر از سگ شده بود مراسم سگ کُشی راه انداختند و حیوان های بدبخت را نیست و نابود کردند . تا دلتان بخواهد گربه بود که در کوچه ولو بود و در سطل آشغال ها می لولیدند . دو روز بعد از آن صبح ِ پُر استرس و وحشتناک دیگر از سگ خبری نبود و الان چند روز است که گوش می کنم تا شاید باز هم صدای پارس کردن هایش را بشنوم ولی خبری ازش نیست. به گمانم به ملکوت ِ اعلی پیوست . حیوان ِ بیچاره ! به کسی لطمه ای نمی زد فقط از ترساندن ِ آدم ها لذت می برد . سگ های زیادی هستند گُنده تر و زشت تر و وحشتناک تر از این سگ های خیابانی که نه تنها آدم ها را می ترسانند بلکه لطماتی سخت و جدی هم به جسم و روح ِ آنها می زنند اما به چه کسی ، چه شماره ای باید از آنها شکایت کرد ؟!!!! 

 

 

تَه نوشت ۱: دوباره ۲ روز بود که به خاطر بارندگی های شدید تلفنمون قطع شده بود و بلاخره امروز وصل شد . تعدادی از کامنت های پُست ِ قبل بی پاسخ موند که عذر خواهی می کنم از دوستان و اگه فرصت کردم پاسخ می دم . 

 

تَه نوشت ۲: میلاد عزیز هدیه ای بهم داده که خیلی خوشحالم کرد . چند تا تصویر جالب که خودش طراحی کرده بود . واقعاً ازت ممنونم میلاد ، واقعاً ! می گم تو واقعاً قصد نداری وبلاگ بزنی ؟! قول داده بودیا ! بابا وبلاگ بزن دیگه تا بتونم پاشم بیام وبلاگت و ازت تشکر کنم ! تازه اگه وبلاگ داشتی الان لینک وبلاگتو می دادم ! زود باش دیگه ! دوستان ، میخوام اون تصاویر رو توو ادامه ی مطلب بزارم تا شمام ببینین ! پس لطفاً به ادامه ی مطلب سری بزنید ! 

 

تَه نوشت ۳: این مدت یه مقدار کم کارتر شدم ، کمتر اینجا می نویسم ، می دونم ! راستش دارم تلاش می کنم که یه تعادلی بین ِ کارهام برقرار کنم و یه برنامه ریزی بکنم تا از وقتم به خوبی استفاده کنم و به همه کارهام برسم . چند وقته برنامه ی خوابم بهم ریخته ، شبا تا ۳ ، ۴ صبح بیدارم و روزا تا ۱۰ خوابم و این بموقع نخوابیدنا کِسلم می کنه ! باید برنامه ی خوابمو تنظیم کنم . باید خوب شم ، باید بهتر شم ! باید ! 

 

 

 

 

بله ، این شما و این تصاویری که میلاد عزیز بهم هدیه داده !

 

حجم عکسارو کم کردم تا راحت تر باز شن !  

 

چه فلوتی بزنم من !

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینا همشون منما !!!  اگه بعضی جاها می بینید جنسیتم تغییر کرده برا اینه که من قابلیت تغییر ِ جنسیت دارم ، نمی دونستید ؟!!!!  

نظرات 22 + ارسال نظر
سوریا پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 22:47 http://soorya.blogfa.com

گل!

گل !!!

کاغذ کاهی(نازگل) پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 23:02 http://kooche2.blogfa.com/

!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الان کامنت گذاشتم گفت نمیشه ثبت کنی !!!!!

بعد کلی فکر کردم فهمیدم چرا !!!!
این بود کامنتم :


چه عکسای باحالی ... خب منم میخوام !!

نمیدونم چرا میلاد وبلاگ نمیزنه .. فکر کنم میخواد همه رو تشنه کنه بعد یهووو بیاد بترکوووووووووونه !!


پ.ن : حیوون دوست ندارم کللن ...

آخی ! خب دیگه خودت فهمیدی دیگه عزیزم!

انشالله درخواست ها که بره بالا بالاخره میلاد مجبور می شه یه وبلاگ بزنه حداقل برا ثبت سفارشها ! آره شایدم می خواد همه رو تشنه کنه !

ولی من حیوونارو دوست دارم.

عاطفه پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 23:15 http://hayatedustan.blogfa.com/

واااااااااااااااااااااای دست میلاد درد نکنه.. چه حسادت برانگیز:))

آره ِ دستش درد نکنه !

وانیا پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 23:59

سلام حنا جونم
کاره بچه های ما یه مدت در اختیار قرار دادن کله مرغه آغشته به سم برا کشتن سگهای ولگرد بود ولی بعدش خوده شهرداری با اسلحه معدومشون میکرد من همیشه حسه بدی داشتم وقتی تعریف میکردن که به مادرشون سم میدن تا بچه هاش که دارن شیر میخورنم بمیرن
خیلی نفرت انگیزه
میلاد خان ممنون واقعا زیبا بود با نظره حنانه موافقم برا وب زدنتون، البته فقط یه پیشنهاده

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام وانیا جون.
طفلکی حیوونا ! دلم براشون خیلی می سوزه ! شهرداری که بی رحمانه نیست و نابودشون می کنه !
ببینیم این میلاد بالاخره میاد قاطی مُرغا !

میلاد جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 00:28

سلام حنانه خانم گل

منو شرمنده کردی تو وبلاگت گذاشتی عکساروووو

راستش من دیدم لوگوی کنار وبلاگت زیاد با حسای قشنگت همخونی نداره و بعدم اون انتخاب قشنگت تو انتخاب نوشته ی نادر ابراهیمی دیگه حسابی تحریکم کرد که یه چندتا عکس کوچولو برات درست کنم

این یه تشکر بود از حس فوق العاده ایی که بهم دادی
خوشحالم که خوشت اومد
نمی خواستم بگم ولی اینجا میگم امیدوار یکیش به درد لوگوی وبلاگت بخور
راستی همه ی اینا خانوم تغییر جنسیتی نیستن

خطاب به نازگل و عاطفه خانم اگه بتونم حتما برای شماهم درست میکنم

برای وبلاگم صبور باشید به فکرش هستم

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام میلاد عزیز.
مگر اینکه توو کامنت دونیا پیدات کنیم دیگه !
نه بابا ! خواهش می کنم. کلی زحمت کشیدی ، واقعاً ممنون.
خیلی لطف کردی .
راستش لوگوی وبلاگم یه مقدار برام خاطره انگیزه ، در ضمن به اون شخصیت کوکوپلی می گن که نماد یه فلوت زن در بین سرخ پوستهاست ! شاید برا تنوع از تصاویر زیبائی که زحمت کشیدی استفاده کنم به زودی . بازم ممنون.
یعنی من دارم اشتباه می بینم ؟! بابا دو سه تاشون مَردن ، مردای سرخ پوست !
بازم صبر می کنیم ببینیم چه می کنی !

میلاد جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 00:30

اه یادم رفت اینو به نازگل بگم

بابا ما عددی نیستیم در مقابل نوشته های شما که بخوایم تشنه کنیم بعد وبلاگ بزنیم

زیر پای وبلاگتون بلند کنید ما اون زیر زیراشیم

این شکسته بندیت منو کشته !

ما(ریحانه) جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 01:15 http://ghahvespreso.persianblog.ir

آخی ی ی ی!!! یاد اون سه تا توله افتادم که کشتنشون!!!!
چقده ما آدما بیرحمیم.. نمیدونم واقعا این ماییم که اومدیم مخل زندگی حیوانات شدیم یا اونا؟!!!
عکسا واسه من هنوز باز نشده!!!

آره ریحانه ! منم دلم می سوزه براشون !
من که فک می کنم ما مخل زندگی اونا شدیم !

ما(ریحانه) جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 01:16 http://ghahvespreso.persianblog.ir

هاااا باز شد الان.. بامزه بود بسی.. البته از اون مجسمه ای ها بیشتر خوشم اومد...

آره منم اون مجسمه ایارو بیشتر دوست داشتم !
البته اون اولی هم چون روو بلندی بود یه جورایی بیشتر به عنوان وبم میخورد.

مامانگار جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 01:34

...آی آی آی..چه جاهای خطرناک !!...اما معرکه ای..وایستادی و داری فلوت میزنی عزیزم..مواظب باش نری تو حس..و خدانکرده سر بخوری ..
...دست جناب میلاد خان عزیز هم درد نکنه بااین کار قشنگش...

چَشم مامانگار عزیز حواسم هست !
همش تقصیر این میلاد ِ دیگه منو توو این موقعیتای خطرناک قرار می ده !

رضا جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 11:01 http://shabgardi.blogfa.com/

دور و بر ما هم سگ زیاد شده ولی کاری ب کار کسی ندارند از گربه ها هم کم آزار ترن ولی نمی دونم چرا بین گربه و سگ تبعیض قائل می شن؟!

منم همیشه دلم می سوزه ، چرا باید سگارو بکشن و گربه ها همینطور راحت توو کوچه ها پرسه بزنن ! اصلاً کشتن هر دوشون کار اشتباهیه !

فاطمه (شمیم یار جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 11:19

سلامممممممم عزیزم
همه متنت یه طرف جمله آخر یه طرف...
عکس ها هم خیلی خوشگل و با نمک بود..دست سازنده اش درد نکنه ..
و دست شما که گذاشتین..
و ایول توانی های فوق العاده تون...

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام فاطمه جون.
مرسی عزیزم.
تازه این یه چشمه از توانائی هام بود !

[ بدون نام ] جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 12:40

حیوونیا...


عکسا قشنگ بود! ششمیه از همه بیشتر!



آره قشنگن !

فهیمه جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 12:40 http://0purity0.blogfa.com

فهیمه بودم!
یادم رفت!

خودم جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 13:18

سلااااااااااااااااام بانو ...
فلوت زن جونم کاملا حست برام قابل درکه ... ما هم همچین مشکلی رو یه زمانی با گربه ها داشتیم ...
امیدوارم که زودی این اذیت و آزارا تموم بشه ..
1- فقط و فقط خودتو عشقه نازنین ... تو با ما دوست باش ... جواب هم ندادی ما ناراحت نمیشیم ...
2- دست آقا میلاد درد نکنه ... ما هم از ایشون تشکر میکنیم ...
3- کار خوبی می کنی حنانه جونم ... مراقب خودت باش ... راستی تو همیشه خوب و بهتری ...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
راستش دلم نمی خواد حیوونارو اینجوری با بی رحمی کاش یه چاره ی بهتری پیدا کنن !
مرسی گلم. شما دوستا برام عزیزتزینید !
قربونت برم. لطف داری مهربون.

خودم جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 13:19

طرحاش خیلی خوشمله حنانه جونم ....
واقعا دستت درد نکنه آقا میلاد ...

کیامهر جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 15:28

دست میلاد درد نکنه
ایشالا یه روزی همه سگهای توی کوچه ها هم جمع بشن و ملت راحت زندگی کنند

انشالله جمع شن ولی کشته نشن ! دلم براشون می سوزه واقعاً!

زن سبیل دار جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 16:51 http://sibildar.blogfa.com

وقتی توی عمقش می رم می بینم دنیا روزاش سگیه. نه اینکه روزای سگا سگی باشه ها. کلا روزا سگیه. مثه سگه .. می گیری چی میگم!؟

اوکی . فهمیدم سبیل دار جان ! آره ، گاهی اینطوره !

دلارام جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 17:59

دلم واسه اون سگ و آدمهایی که میترسن ازش هم زمان سوخت.حتما سگه خیلی تنهاست و اینجوری میخواد از تنهایی دربیاد .آدمها هم یهو از دیدنش غافلگیر میشن طفلکا .
و اما به میلاد : بابااااااااا هنرمند ، بابااااااااا استاد طراحی ،آفرین و دستت درد نکنه.

آره دلارام جان ، شاید ! شایدم حیوون بیچاره یه چیزی می خواد بگه با زبون بی زبونی که ماها حالیمون نمی شه !

آسانا جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 21:24

سلامممم:

خوبی دوس جون؟

آره وقتی آدم اینجوری از خواب بپره قلبش از جاش در میاد!!

نمیدونم چرا همه سگا نصف شبی بیدارن و همش پارس میکنن و مردم آزارن

یه بار تو ماشین داشتیم میرفتیم دیدیم اون ور خیابون یه سگ افتاده دنبال یه دختر کوچولو اون طفلکی هم از ترس جیغ زنان می دوید سمت خانوادش من اون سگو مقصر نمی دونم خانوادش مقصره که بچه رو ول میکنن و مواظبشون نیستن!!!

خوب آخه سگ نباشه همه جا رو پیشیا پر می کنن که!!!

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام آسانا جان.
خوبم. تو چطوری؟
ببین طفلک بچه چقد هول کرده !
آره دیگه ، سگا که نباشن شهر پر از گربه می شه ، گربه ها که نباشن ، موشا همه جارو می گیرن ! خدایا چه کنیم ؟!!

آسانا جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 21:26 http://asanaaa.blogfa.com/

واااااای حنانه عکسا چقدر خوشگلن

دست میلاد درد نکنه

خیلی عالی بود

پس حسابی خوش به حالت شده هاااا

حالا کدوم تصویر زیبا رو انتخاب کردی؟

یکی از یکی قشنگتره

آره خوشگلن ! دست میلاد درد نکنه ! واقعاً زحمت کشیده !
وقتی یکیشو گذاشتم جای لوگوی وبم اونوقت می فهمی !

گل گیسو جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 22:37 http://gol-gisoo.blogsky.com/

سلام حنانه ی گلم
یعنی واقعا سگه رو کشتن؟!
امیدوارم ساعت خوابت بزودی تنظیم بشه چون همونطور که گفتی آدمو کسل میکنه بی برنامگی تو خواب
عکسا خیــــلی قشنگن

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام گل گیسو جان.
نمی دونم ، شاید کُشتنش ، شایدم ... نمی دونم ؟!
آره ، دارم سعی می کنم تنظیمش کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد