تولد ِ روح

 

 

 

رهگذری ، یک کرم پروانه را پیدا کرد که درون ِ پیله ی خود قرار داشت. آن مرد از روی کنجکاوی پیله را به خانه ی خود برد تا از نزدیک شاهد دگردیسی ِ کرم به یک پروانه ی زیبا باشد. پس از چند روز روزنه ای در پیله ایجاد شد و چنین به نظر می رسید کرم در حالی که تقلا می کند ، نمی تواند بدن ِ خود را از آن سوراخ ِ باریک عبور دهد .آن مرد فکر کرد که در کار ِ کرم مشکلی پیش آمده است ، پس با یک قیچی پیله را بُرید. پس از چند لحظه پروانه ای که بدنی بزرگ و بال هایی نازک و چروکیده داشت ، به راحتی از پیله خارج شد. مرد در انتظار نشست تا چند ساعت ِ دیگر بال های پروانه زیبائی ِ طبیعی ِ خود را به دست آورد ، اما چنین نشد. به جای آن که پروانه آماده ی پرواز شود ، سراسر ِ زندگی اش به کشیدن ِ بدن ِ متورم و بال های چروکیده اش گذشت . 

تقلای پروانه برای گشودن ِ پیله و عبور از آن سوراخ ِ باریک ، در واقع طریقی ست که خداوند قرار داده است تا مایعات از درون ِ بدن ِ پروانه به سوی بال ها سرازیر و در نتیجه بال های حشره بزرگ و زیبا شوند . کار ِ آن مرد از سر ِ دلسوزی بود اما در حقیقت ظلم ِ بزرگی در حق ِ پروانه کرد. 

 

هنگامی که ما رنج می کشیم و می کوشیم تا از درد و رنج های خود نجات یابیم ، آرزو می کنیم که کسی پیدا شود و نجاتمان دهد ، اما در حقیقت این تلاش و تقلاست که به ما نیرو می بخشد تا راه ِ تکامل را بپیمائیم و جلوه ی عالی ِ آفرینش خود را که با آن زاده شده ایم ، آشکار کنیم. 

 

 

 

 تَه نوشت ۱: این داستانک رو بارها توو اینترنت یا توو کتاب و خلاصه این ور و اون ور شنیدم و خووندم . همیشه هم برام جالب و تکون دهندست ! به نظر ِ من حشره ای مثل ِ پروانه دوبار زاده می شه ، یکبار زمانی که آفریده می شه به شکل ِ کرم و بار ِ دیگه زمانی که از پیله خارج می شه به شکل ِ پروانه و البته که پروانه شدن درد ها و رنج ها و سختی های خودش رو داره و البته زمانی که باید براش صرف بشه ! ما انسان ها هم ازین جهت شبیه ِ پروانه هائیم ! ما هم دوبار زاده می شیم ، یکبار زمانی که از رحم ِ مادر خارج می شیم و پا به این دنیا می زاریم و بار ِ دیگه زمانی که از پیله ی درد ها و رنج ها و فشارهای زندگی خارج می شیم و به مرحله ی پُختگی می رسیم ! ممکنه زمان ِ این زاده شدن ِ دوم ، در آدم های مختلف متفاوت باشه ، برای یکی زود و برای یکی دیر و حتی ممکنه مدت زمانی که باید بگذره برای این زاده شدن و پختگی هم در آدم های مختلف فرق کنه ، برای یکی طولانی و برای دیگری کوتاه تر ! شاید بستگی به خود ِ آدم ها داره ، به ظرفیتشون ! نکته ی جالبش اینجاست که در اولین زاده شدن ، درد و رنج رو مادر متحمل می شه و ما به دنیا می آئیم ولی در زاده شدن ِ بعدی ، درد و رنج رو خودمون متحمل می شیم تا روحمون به کمالی که باید برسه ! اما فک می کنم وقتی برای بار ِ دوم با تحمل درد و رنج زائیده می شیم ، باید بعدش یه حس ِ خوب ِ آرامش بدست بیاریم ، مثل ِ مادری که فارغ می شه ، شاید آرامشی که تا پایان ِ عمر همراهمون باشه ! یه جورایی انگار به یه راز و رمزی از زندگی پی می بریم که دیگه به زندگی اونطور که باید جدی نگاه نمی کنیم و سخت نمی گیریم . اگه آدم بتونه درد و رنج ِ این زاده شدن ِ دوم رو تحمل کنه و تاب بیاره ، این تولد ِ دوباره شاید زیباترین تولد برای آدم باشه ، چون تولد ِ اول تولد ِ جسم ِ و تولد ِ دوم تولد ِ روح ! 

 

تَه نوشت ۲: گاهی سرتاسر ِ زندگیمون به جنگیدن می گذره ، مقاوت کردن و تلاش ِ مدام برای برنده بودن ! اما هر چی سر سختانه تر تلاش می کنیم که برنده باشیم، بیشتر در مبارزاتمون شکست می خوریم . تمامی ِ این باختن ها و از دست دادن ها برای رساندن ِ ما به جایگاهی که تسلیم بشیم و دیگه از دست دادن های بیشتر برامون مهم نباشه ، ضروریه ! شاید تسلیم شدن خودش اون مرحله ایه که مارو به آرامش می رسونه و یواش یواش به این نتیجه می رسیم که ترجیح می دیم خوشحال باشیم تا همیشه پیروز باشیم و به خواسته هامون اونطور که می خواهیم برسیم. لازم نیست حتماً در عرصه ی مبارزات زندگیمون برنده باشیم ، بلکه پیروزی در جنگ های درونی مهمه !  

 

تَه نوشت ۳: همیشه دوست دارم به یک چنین مراحلی در زندگی برسم ، به اون آرامشه که گفتم ! باور کنید با گفتن ِ اینا قصد ِ شعار دادن و اینارو نداشتما چون از شعاری نوشتن و حرف زدن خوشم نمی آد ! اینارو نوشتم که بگم چقدر خوبه آدم به این مرحله از زندگیش برسه !!! 

نظرات 15 + ارسال نظر
رها بانو یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 12:52 http://rahabanoo.blogsky.com/

اووووووولللللللللل !

فرناز یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 12:56 http://www.zolaleen.persianblog.ir

خوشحالم بوی خوب یمی شنوم

مرسی فرناز.

میلاد یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 13:01

سلام خواهررررررررررررر با احساسممممممممم

انشالله که خوبه خوبه خوب باشی

چقدر من این داستان دوست دارم
یادم اولین بار که شنیدم کلی منقلب شدم

و چقدر به این فکر کردم که پدر و مادرها همش دارن کار این رهگذر با فرزندانشون میکنن
وچقدر پسر و دخترهایی که مثل این پروانه ناقص بزرگ میشن

حیفــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حیف که ما آدم ها نمیدونیم که خدا مارو تو رنج آفرید برای اینکه بزرگ بشیم و پروانه ایی زیبا بشیم

به قول مولانا :

مُرده است از خود، شده زنده به رب

زآن بُود اسرار حقش در دولب

مُردن تن در ریاضت،زندگیست

رنج این تن،روح را پایندگی است

حیف که ما

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام داداش گلم.
مرسی میلاد جان.
آره متاسفانه ! این اتفاق زیاد می افته !

مرسی از این شعر زیبا !

رها بانو یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 13:02 http://rahabanoo.blogsky.com/

حنانه جونم میدونی عمر پروانه با وجود تحمل این همه درد و رنج برای پروانه شدن چقدر کوتاهه ؟ از پروانه میپرسن این همه بال رنگی می خواهی چه کار با این عمر کوتاه ؟! جواب میده برای لحظه ای پرواز رنگی ...
ارزش داره ... واقعاً ارزش داره سختی کشیدن و تحمل درد و رنج برای حتی یک روز آدم شدن و رسیدن به ذات انسانی و رسیدن به آرامش ...
خیلی خوب نوشتی ...
یاد آوری خیلی خوبی بود عزیز دلم ...
مرسی ...
و خداحافظ تا بعد ...

آره عزیزم ، می ارزه !
درد برای انسان شدن لازمه ، اگه نباشه به نظرم چیزی یاد نمی گیریم و رشد نمی کنیم !
مرسی گلم. اینارو نوشتم که خودمم خوب یادم بمونه !
به امید دیدار دوبارت رهای عزیزم !

دخترک زبون دراز یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 14:54 http://www.dokhtarezabonderaz.blogsky.com

سلام حنانه جونم ...چرا پست هات یه جوری شده ؟

سلااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
رسیدن بخیر ! برگشتی حاج خانوم؟
زیارت قبول !
آره پستام یه جوری شده چون خودم یه جوری شدم ولی دارم خوب می شم ! غصه نخور !

فاطمه (شمیم یار یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 15:04

سلامممم حنانه جونم
بی تعارف عجب پست استخوان دار و دلچسب و عمیقی بود..
منم عقیده دارم پردازش درون هنر و توانایی می خواد که اگر تو مسرش قرار بگیری خیلی بهتر زندگی را خواهی فهمید....
تقلا و تلاش همیسه خوبه حتی اگر اثر صدر صدی نداشته باشه..
مراقب خودت باش گلم

سلاااااااااااااااااااااااااام فاطمه جان.
ممنونم.
همینطوره که می گی !
بازم مرسی . تو هم مراقب خودت باش !

فرزانه یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 15:45 http://www.boloure-roya.blogfa.com

اسم این مرحله ای رو که گفتی حنانه جون من واسه خودم گذاشتم بی نیازی. وابسته نبودن . ولی خیلی سخته. هم برای تو و هم برای خودم رسیدن به این مرحله رو آرزو میکنم.

بله فرزانه جان ، سخته ولی وقتی آدم به اون مرحله برسه فک کنم فوق العاده لذت بخش باشه !
انشالله ! ممنونم از آرزوی خوبت !

آوا یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 16:02

و شاید تولد دوم تولدیست که در این
سرزمین فانی نامش رامی نهند'مرگ'
وهر دو(تولد)زاده شدنی بس عجیب
پیچیده ودلچسب است اما
حیف وصدحیف که بدان در
بعضی مواقع به چشم
موجودی اضافی و دزد
دلخوشی وآرامش
می نگرند
یاحق...

البته آوا جان مرگ هم تولد دوباره است
ولی من منظورم در این پست تولدی دیگر گونه بود
تولدی دوباره در همین زندگی ِ زمینی که داریم ،
تولدی که باعث رُشد و کمالمون می شه !
تولدی که باعث می شه به حقیقت ِ وجود ِ خودمون پی ببریم !

مامانگار یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 18:37

....مررررسی حنانه جان...مررررسی..
..حقیقتا که پست نابی بودعزیزم...محححشرررر...عاااالی...روح زندگی توش حس شدنیه!..
...بخصوصصصص ته نوشت 2

من از شما ممنونم مامانگار ِ نازنین
به خاطر محبت های همیشگیتون ولطف بی دریغتون !

رضا یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 18:39 http://shabgardi.blogfa.com/

خیلی جالب بود
کاش می دونستم که تولد دوم من از کی شروع می شه

ممنونم.
انشالله به زودی !
شایدم شروع شده و خبر نداری ؟!

پونه یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 19:26 http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام حنانه جون.
خوبی خانمی؟؟؟ چرا پست هات اینجوری شدند؟؟؟

سلااااااااااااااااااااااااام پونه جان.
دارم خوب می شم !
خب پیش میاد دیگه پونه ، می دونم یه مدته تلخ شدم و تلخ می نویسم ، یه کم تحملم کنید بهتر می شم ، قول می دم عزیزم!

وانیا یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 23:50

حنا جونم داری خوب میشی داری میگذرون ی و من برات خوشحالم عیبی نداره یه وختایی بد جور به آدم فشار میاد

آره وانیای عزیزم،
این دوران هم می گذره و می خوام تلاش کنم که به خوبی بگذرونمش !

کورش تمدن دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 11:05 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
عالی بود محشششششششششششر
بدون اغراق میگم یکی از بهترین پستهایی بود که تا حالا خوندم
از امیدی که تو کلماتت بود لذت بردم
بیشتر حرف نمیزنم چون هرچی لازم بود گفتی

سلااااااااااااااااااااااااااااااام.
مرسی کوروش خان.
خوشحالم که اینو می گی و از اینکه لذت بردی !
بازم ممنونم.

نظر باز دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 12:43 http://pirohanchak.blogfa.com

با اجازتون با تیکه مبارزه و شکست همزاد پنداری کردم
یه جورایی داستان این روزای ماست
اگه ادم مغروری باشی سخت میگذره

درسته ! سخت می گذره !
باید گاهی فقط رها کرد...

کیانا دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 19:27 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلام حنانه جان
خیلی خوشحالم که حال و هوات عوض شده ...فک کنم داری به همون مرحله ای که دوس داری نزدیک میشیااااا

خوش بحالت ....امیدوارم همیشه زندگیت بروفق مرادت باشه

سلاااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
مرسی . امیدوارم که اینطور باشه !
قربونت برم. ممنون از آرزوی خوبت ! برای تو هم همینطور !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد