انتظــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار...

انتظار همیشه سخته ! همیشه !  

چه یه عمر باشه ، چه یه سال ، چه یه ساعت یا چند دقیقه و ثانیه ! همه جورش کِش دار و طولانیه ! 

اما بی خیالی خوبه ! خیلی خوبه ! 

 

یه بار که مجبور بودی انتظار بکشی ، یه کم خودتو به بی خیالی بزن ! 

مثلاً تکیه بده به دیوار و زیر ِ لب برا خودت آواز بخوون ! رقص ِ برگ ِ درختا با موسیقی ِ ملایم ِ نسیم رو تماشا کن ! به حرکت ِ مورچه ها روو زمین خیره شو ! تعداد ماشینایی که توو اون مدت از جلوی چشمات عبور می کنن یا تعداد ِ عابرهارو بشمُر ! یه کم زاغ سیاه ِ اطرافیانت رو چوب بزن ! اصلاً شاید بهترین فرصت باشه برا اینکه پیام های اضافی ِ موبایلتو پاک کنی یا به یه موسیقی گوش بدی ! 

 

آره ، خیلی کارا می شه کرد تا حوصلَت سر نره ! تا اگه ۵ دقیقه ش شد ۱۰ دقیقه و ۱۰ دقیقه شد ۱۳ دقیقه ، بازم آرووم بمونی و به روی ِ خودت نیاری !  

شاید توو اون لحظات حتی به یه اصل ِ مهم از زندگی پی بری ، یا شاید ایده ی یه کار ِ نو ، یه نوشته ی جدید یا چه می دونم یه چیز ِ خلاقانه به ذهنت برسه ! 

 

شایدم بشی دلخوشی ِ یه آدم ِ تنها که پُشت ِ پنجره ی اتاقش نشسته و داره یواشکی تو رو دید می زنه و هزار جور فکر در موردت می کنه ! اصلاً ممکنه سوژه ی نوشته های اون بشی ! شاید حسی بشی برا شعر گفتنش یا جرقه ای بشی برا نوشته شدن ِ یه فیلم نامه توو ذهن ِ اون ! 

 

بهر حال ، اگه انتظار سخته می تونی خودتو یه کم به بی خیالی بزنی چون این روزا بیشتر ِ آدما منتظرت می زارن ! بدقول شدن ، یه کمَم حواسشون پرته ! 

شاید این انتظاره هم حکمتی تووشه که تو خبر نداری ؟!! 

 

 

تَه نوشت ۱: این هم یه پُست ِ کوتاه !  

 

تَه نوشت ۲: دخترک با مادر وارد کتابفروشی شد . با قدم های تند به این سمت و آن سمت ِ کتابفروشی می رفت و برای یاسمن نامی خرت و پرت و لوازم التحریر انتخاب می کرد به مناسبت ِ تولدش و مادر به دنبال ِ او می رفت و چیزهایی که او انتخاب می کرد را به دست می گرفت ! اگر گاهی نظر می داد دخترک خیلی سریع می گفت : نه ! همین که من انتخاب کردم خوبه ! یاسمن اینو بیشتر دوست داره ! ... این روزها انگار همه چیز بر عکس شده ! بزرگ ها کوچک شده اند و کوچک ها بزرگ ! دخترکان مادر شده اند و مادران دخترکی مظلوم و حرف گوش کن ! کودکان فرمان می دهند و بزرگان فرمان می برند...  

نظرات 21 + ارسال نظر
کیانا پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 05:00 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

به نظر میرسه اول شدم نه؟؟؟؟اقا نه خانوم این شیرینی مارو بدین میخایم برین
اره این که تو انتظار کشیدن بیخیالی سیر کنی خیلی عالیه بشرطی که بتونی...خداییش خیلی سخته...حالا من مشکلم فقط تو انتظارادماس...تو قرارها...وختی طرف دیرکنه داغون میشم...اعصابم بهم میریزه نافرم...بعد وختی میاد دیگه لهش میکنم درحد تیم ملی تا دیگه وختی بامن قرارداره دیر نکنه
الان میگی چه خشن نه؟؟؟؟نه بابا خیلیم خشن نیس...با.ملایمت کار لهوندگیو انجام میدم...باورکن
بچچه هارو هم که نگو خدا زیادشون نکنه....بچچه نیستن که...فقط یاد دارن جیغ بکشن و دستور بدن....علامه دهرن همشون....همچی این موقع ها ادم دلش میخاد یه چپ و راست اساسی بکندشون...ای حال میده
تو پستت کوتاه بود...بجاش من یه کامنت گذاشتم درحد لالیگا

اخ راستی سلاااااااااااااااااااااااااام حنانه جونن(یه وخ فک نکنی یادم رفته بود سلام کنما ...نه....گفتم واسه تنوع اخرش سلام کنم)

کاملا ً درسته !
مگه اول شدن هم شیرینی داره ؟!!!

فک نکنم کسی جرئت کنه تو رو منتظر بزاره عزیزم !

آی گفتی ! با اون چپ و راست کردن کاملاً موافقم !

ببین خودتون نمی زارین من به کوتاه نویسی عادت کنم دیگه ، پست ِ کوتاه می زارم کامنتای طولانی می زارین ، خب دوباره هوس می کنم پستای طولانی بزارم !

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام . منم گفتم همین آخر جوابتو بدم که تنوع بیشتر شه !

سحر پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 10:41 http://dayzad.blogsky.com/

واقعا هم همه چیز برعکس شده حنانه جان تو این دوره زمونه!

و این اصلاً خوب نیس سحر جون!

الهه پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 13:00 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام عزیز دلم...
خوبی حنانهٔ من؟
انتظار کشیدن کلا کار سختیه...ولی من دیگه بهش خو گرفتم...دیگه عجله ای ندارم که زمان زودتر بگذره یا اصراری ندارم که دیر بگذره!با چشم به راه بودن هم...........آره انگار عادت کردم به انتظار کشیدن!

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام الهه ی نازنینم.
خوبم. تو چطوری؟

آره الهه ! منم مثل ِ تو انگار عادت کردم به این انتظار کشیدنا ! دیگه حرص نمی خورم ، دیگه عجله ای نمی کنم ، دیگه چندان اهمیتی نداره ! هر جوری که می خواد بگذره ، بگذره این زمان...

تیراژه پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 13:32 http://tirajehnote.blogfa.com

سلام حنانه بانو
انتظار انتظار...یاد یه شعری افتادم
"من نگویم انتظار او زارم میکشد
نا امیدی های بعد از انتظارم میکشد"
ایده ی جالبی بود...من اگه تو خیابون نباشم وقتمو به وارسی کردن تقویم و یادداشتهای روزمره ام میگذرونم.
اگه هم که تو خیابون که با موبایلم خودم رو سرگرم میکنم.
پستت به این سرگرمی های انتظارانه ام!رنگ و بوی دیگری داد.
از زمونه و آدماش و عوض شدن جای همه چیز هم که هیچی نمیگم..!

سلااااااااااااااااااااااااااام تیراژه جان.

آخ گفتی ! نا امیدی های بعد از انتظارم می کُشد...
واسه همین بهتره که آدم هیچوقت منتظر ِ هیچ چیز نباشه !

امیدوارم هیچوقت منتظر نزارنت و اگه یه وقتی هم مجبور به انتظار کشیدن شدی ، سخت نگذره بهت ! می تونی این زمانو طوری بگذرونی که برات لذت بخش بشه یا حداقل زجر آور نباشه !

...

جزیره پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 14:59

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
در مورد ته نوشت 2:
به نظر من نمیشه از بیرون اینطور راحت به قضیه نگاه کرد و نظر داد. نمیتونیم بگیم صددرصد بچه ها مقصرن .میدونی بعضی از پدر مادرها خوب گوش دادنو به بچه هاشون یاد ندادن. میدونی چطوری؟ چون هیچ وقت خودشون خوب گوش دادنو یاد نداشتن و تو زندگی عملیش نکردن.مثلا فرض کن هربار بچه میرفته با مادر حرف بزنه و بگه من فلان چیزو میخام مادره سریع و قبل از اینکه حرف بچه تموم بشه میگفته نه. نتیجه ش چی میشه؟همونی که تو دیدی

فعلا همون دوتا ته نوشتو خوندیمایشالله بقیه شم میخونیم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام جزیره جان.

شاید این یکی از دلائلش باشه ولی در کل توو این زمونه پدر و مادرها برای جبران ِ یک سری کمبودهای عاطفی ، سعی می کنن با گوش دادن به حرف و خواسته های بچه این کمبودهارو جبران کنن ولی متاسفانه این راه اصلاً راه ِ مناسبی نیست و بچه ها دچار اعتماد به نفس ِ کاذب و خود بزرگ بینی و غرور ِ بی جائی شدن که ...
همه چیز متعادلش خوبه که متاسفانه من زیاد این تعادل رو در تربیت ِ کودکان ِ امروز نمی بینم ، پدر مادرا یا زیادی سخت گیری می کنن و یا زیادی ول می کنن !

حالا چرا لُپات قرمز شده ؟!

دلارام پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 21:18 http://delaramam.blogsky.com

همیشه زمانی که منتظر چیزی یا کسی هستم ، استرس میگیرم !(حتی اگه چیز خوبی باشه )
در مورد پی نوشت 2 : راستش زیاد آدم بزرگهایی که اختیارشون دست بچه هاشونه ، به دلم نمینشینند . بچه هایی که اختیار دار بزرگترهاشون هستند هم البته !

انتظار همیشه جون ِ آدمو به لبش می رسونه ! واسه همین همیشه از انتظار بدم می اومده و می آد ! ولی دارم یاد می گیرم که دیگه بی خیال بشم ...

دقیقاً ! برای منم دلنشین نیستن ! فک نمی کنم هیچ کس خوشش بیاد !

جوجه کلاغ جمعه 10 تیر 1390 ساعت 01:46

سلاااااااااااااااااااام حنانه جونم ....
ای جان ... از انتظار گفتی و دل من آشوب شد ...
نیست که من کلاغمو بال دارم همیشه خیلی زود بال بال میزنم و از تو آسمون که ترافیک نداره پرواز میکنم میرم سر قرارام و و اسه همین خیلی زود میرسم ... اما با هر کی تا حالا قرار داشتم عوض من که زود رسیدم کلی دیر رسیده ...
ولی به قول خودت سعی کردم بزنم بر طبل بی خیالی ..
ته نوشت ۱ : هرجور بنویس خوندنیه
ته نوشت ۲: این روزها هیچ چیز سر جای خودش نیست ... دنیای وارونه ...
دوستت دارم گل مهربون

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز دلم.

آخی ! اونایی که دیر رسیدن و منتظرت گذاشتن نوکشون بزن ! نوک به درد ِ همین جاها می خوره دیگه !

تو طبل بزن ، منم فلوت می زنم ! چه شود !!!

قربونت برم ، مرسی از لطفت عزیزم !

کاش خدا این دنیای وارونه رو به حالت ِ اولش برگردونه !!!

منم دوستت دارم.

آلنی جمعه 10 تیر 1390 ساعت 11:48 http://alone-version.blogsky.com

سلام
بی خیالی از خود انتظار سخت تره اگه نتونی بی خیالی طی کنی...
انتظار سخته اما گاهی شیرینه. مهم اینه که انتظار چی رو داری. مگه نه؟
کودکان این نسل زود تر از نسل ما بزرگ شدن رو یاد گرفتند. این بده. یعنی بدون کودکی بزرگ شدن رو تجربه کردن. به کجا می رسیم....

سبز باشی و بی کران

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام آلنی عزیز.

آره ، حق با توئه اگه نشه بی خیالی طی کرد سخت می شه ! خیلی سخت !
کاش همه انتظارا شیرین بودن تا تحملشون راحت تر می شد...
دلم براشون می سوزه و همیشه نگرانشونم !

آسانا جمعه 10 تیر 1390 ساعت 12:45 http://asanaaa.blogfa.com/

سلام دوس جون:

حال شما؟

روزجمعه زیبای شما بخیر و شادی

میگم ماشالا تو خیلی مثبت اندیشیااا

معلومه شخصیت آروم و صبوری داری

این خیلی خوبه استرست کم میشه

من هر کاری میکنم آروم باشم نمیشه انگار درونم همیشه آتیش روشن کردن

یعنی من یه دقیقه صبر کنم انگار یه سال منتظر بودم اینقدر برام طولانیه..انتظار خیلی سخته خیلی ولی با زاویه ای که تو گفتی به انتظار فک میکنم میبینم میشه اینجوری تحمل کرد و اذیت نشد ...روش خیلی خوبی بود

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
خوبم. تو چطوری؟
ممنون . انشالله که جمعه ی خوبی داشتی !
از جهت شخصیتی آره ، آرووم و صبورم ! باید آرووم و صبور باشم چاره ای نیست !
می دونی آسانا جان ، وقتی مجبور باشی برای چیزی یا کسی انتظار بکشی ، باید بکشی و با حرص خوردن هیچ اتفاقی نمی افته جز اینکه اعصاب ِ خودت رو خرد می کنی و به خودت آسیب می زنی ، پس برا چیزی که دست ِ تو نیست حرص نخور ! البته بعضی انتظارا به خاطر بدقولی و بی مسئولیتی ِ بعضی آدمهاس که اینو اصلاً نمی پسندم ولی باز هم اگه اون شخص منتظرت بزاره و تو هی حرص بخوری ، به اون چیزی نمی شه بلکه فقط اعصاب ِ تو خراب می شه و کم حوصله می شی ! ناچاریم خودمون رو عادت بدیم به این منتظر موندنا !

آسانا جمعه 10 تیر 1390 ساعت 12:48 http://asanaaa.blogfa.com/

آخه الان روش تربیت بچه ها فرق کرده به خاطر همون جای مادر و پدرا با بچه ها عوض شده!!!

کاش می شد این روش رو اصلاح کرد ، کاش پدر و مادرا خودشون قبل از بچه دار شدن یه مطالعه ای داشته باشن برای تربیت ِ درست ِ بچه هاشون ! کاش این روش ادامه پیدا نکنه !

فرزاد جمعه 10 تیر 1390 ساعت 18:25 http://tak-shans.blogfa.com

اس ام اس ها پاک میشه
همه عابرا رد میشن و تموم میشه
اما خبری ازش نمیشه...دردم میاد....

آره ، گاهی انتظار ِ خیلی طولانی تر از اونیه که فکرشو بکنی... دردم داره !

فرزاد جمعه 10 تیر 1390 ساعت 18:27 http://tak-shans.blogfa.com

اسم آهنگو پرسیدی
آهنگ "عاشق " از "امیرحسین مدرس" هست
اگه خواستی آپلودش میکنم برات
لینکشو میذارم..

ممنونم که گفتی !
آهنگ ِ فوق العادیه !
خودم توو نت سرچ می کنم و دانلود می کنم ، اگه پیدا نکردم زحمتشو بهت می دم !

دخترآبان جمعه 10 تیر 1390 ساعت 23:32 http://fmpr.blogsky.com

این پاک کردن پیامک به شدت جواب میده :دی

آخ آخ ! پس معلومه زیاد انتظار کشیدی !

پونه شنبه 11 تیر 1390 ساعت 02:05 http://jojo-bijor.mihanblog.com

فاطمه (شمیم یار شنبه 11 تیر 1390 ساعت 02:43

سلاممم حنانه جانم
گاهی گریه خیلی بیشتر از اونی که فکر می کنیم لازمش داریم...
تجربه کردم عزیز دلم..
سبک بال باشی عزیز..

سلااااااااااااااااااااااااااااااام فاطمه جان.
درسته ! گریه اگر نبود حقیقتاً تاب نمی آوردیم...
ممنونم.

جوجه کلاغ شنبه 11 تیر 1390 ساعت 02:49

عزیز دلم دعای من همیشه خوش بودن توست ...
بدون ناراحتی ...
تو در اخلاق اسطوره ای برای من ...
مراقب روح لطیفت باش بانو ...

می دونم مهربون و ازت ممنونم.
لطف داری بهم عزیزم.
مراقبم. مرسی.

فرناز شنبه 11 تیر 1390 ساعت 08:48 http://www.zolaleen.persianblog.ir

مثل اینکه جمعه تو هم جمعه ای بوده!

آره ، جمعـــــــــــــــــــــــه ای فرناز...

مجید شنبه 11 تیر 1390 ساعت 11:48 http://manoaseman.blogfa.com/

سلام مرسی که من سر زدید
خواستم برای پست بلائی کامنت بزارم دیدم بستست
برای همین برای این پست نظر دادم در مورد پست بلایی چیزی نمینویسم چون حتما دلتون نمیخواست کسی چیزی بنویسه
انتظار
گاهی انتظار شیرینه هر چقدر هم طولانی باشه و گاهی حتی یه دقیقش هم آدمو خفه میکنه گاهی انقدر زیباست و گاهی بسیار زشت گاهی با معنی و گاهی بی معنی

سلاااااااااااااااااااااااااااام . خواهش می کنم.

ممنون از حضور و نظرت !
با حرفات درباره ی انتظار موافقم .

دخترک زبون دراز شنبه 11 تیر 1390 ساعت 19:21

سلام حنانه جونم یه کمکی ازت می خوام یه چندتا کتاب می خوام بهم معرفی کنی لطفن یونگ که من چیز زیادی ازش نمی دونم در موردش یه خورده اطلاعات می خوام دیگه فعلن همین

سلاااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
باشه ! بستگی داره چه نوع کتابی ، در چه سبکی بخوای ! داستانی ؟ روانشناسی ؟ شعر ؟ و...
اول درباره ی یونگ می گم که پدر علم روانشناسی بوده و مکتبی رو راه اندازی کرده که الان در کل جهان شناخته شدست و مورد تائید ! مکتبش خیلی به آدم در خودشناسی کمک می کنه ! کتاباش خیلی سنگینه و یه مقدار درکشون سخته ولی اگه دلت خواست بخوونی اول کتاب ( خودآموز یونگ ) رو بخوون تا یه مقدار با افکار و مکتبش آشنا شی تا بعد !

در رابطه با کتاب های دیگه هم کتاب های نادر ابراهیمی رو من خیلی دوست دارم ( دوره ی ۷ جلدی آتش بدون دود ، بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، یک عاشقانه ی آرام و کتاب های دیگش که متاسفانه اسمشون خوب یادم نیست ! ) - کافه پیانو نوشته ی فرهاد جعفری - از عشق و دیگر اهریمنان نوشته ی مارکز - از عشق که حرف می زنم از چه حرف می زنم نوشته ی هاروکی موراکامی - بارون ِ درخت نشین نوشته ی آیتالو کالوینو - زندگی ، عشق و دیگر هیچ نوشته ی لئو بوسکالیا - از کتابهای روانشناسی کتاب ِ راز سایه نوشته ی دبی فورد رو بخوون ! خیلی خوبه ! کلاً کتابای دبی فورد عالین ! دیگه ؟!!!
حالا همینا کافیه تا بعد باز اگه یادم بود بهت می گم ! آخه دقیقاً هم نمی دونم چه سبک کتابائی دوست داری ؟ امیدوارم اینارو دوست داشته باشی .

رها بانو یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 00:22 http://rahabanoo.blogsky.com

سلام حنانه جونم
نگاهت رو نسبت به مقولهء انتظار خیلی دوست داشتم ...
خوبی عزیزم ؟
دلم برات تنگ شده بود ...

سلاااااااااااااااااااااااااام عزیز دلم.
مرسی.
خوبم . تو چطوری ؟
منم دلم برات تنگ شده ! باور کن امروز خیلی به فکرت بودم و تصمیم داشتم بیام وبت حالتو بپرسم !

جزیره یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 12:55

پست انتظارت رو هم خوندم...
باید کمی زودتر مینوشتی تا ازش استفاده میکردم...

هنوزم دیر نشده ! ما همیشه مجبوریم انتظار بکشیم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد