به هَمسفر دل خوش نباش !

به زندگی که نگاه می کنم پُر از شگفتی ست ! پُر از چیزهائی که متحیرت می کنند ، که اتفاق می افتند و تا مدت ها مات و مبهوتشان می مانی ! پُر از فراز و نشیب ، پُر از سختی و آسانی ، پُر از راه و بی راهه ! پُر از خستگی و از پا افتادگی و دوباره قوّت گرفتن و راه افتادن ! پُر از امید و نا امیدی ! پُر از خطر ، پُر از نشانه های پنهان و آشکار ! پُر از راز ! 

 

همه ی آدمها زندگی می کنند ولی فقط بعضی از آدمها سفر ِ حقیقی ِ زندگی را تجربه می کنند ؛ و این بعضی ها ، هر کدام در دوره ی خاصی از زندگی ِ خود و در سن ِ خاصی این سفر را آغاز می کنند ! زمانی سفر ِ زندگی را شروع می کنی که چیزهائی خسته ات می کنند ، که  سوالاتی برایت بی جواب می مانند ، که میان ِ یک سری باید ها و نباید ها و درست و غلط ها سرگردان می مانی ! زمانی که تنها چشم ِ ظاهرت کافی نیست و چشمهای درونیت را باز می کنی تا بهتر دنیا را ببینی و متوجه می شوی که قبل از دیدن ِ دنیا ، نیاز داری که ابتدا از مرز ِ خود عبور کنی ، خودی که برایت ناشناخته است و اینگونه می شود که در خودت فرو می روی و ساکت می شوی . 

 

در این زمان سفر ِ زندگیت را شروع می کنی با دست ِ خالی ، بی توشه ! راه ِ سخت و طولانی و پُر فراز و نشیبی در پیش داری ، راهی که پُر از تاریکی و نور است ! قطعاً در این مسیر با آدم های زیادی برخورد می کنی ، خوب و بد ، که از همه ی آنها چیزهائی می آموزی ، اگر بخواهی ! اما بعضی آدم ها در این مسیر همسفرت می شوند ، در بسیاری از تاریکی ها دستت را می گیرند تا تنها نمانی ، خیلی وقتها بر زخم هایت مرهَم می گذارند و حتی گاهی راهنمایت می شوند ! حضورشان برایت دلگرمیست و گاهی به بسیاری چیزها آگاهت می کنند ! اما هیچوقت نباید به همسفر دل خوش کرد ! او تنها یک هم  سَفر است و یک همسَفر شاید فقط بخشی از این مسیر همراه ِ تو باشد ، چون در نقطه ای مسیرتان از هم جدا خواهد شد ! پس به همسفر دل خوش نباش چون تنها راه و مسافرند که با هم می مانند ! حتی به مقصد هم نباید دل خوش کرد ، چون مقصد پایان ِ راه نیست ! پایان وجود ندارد که اگر داشت نابود می شدیم . پایان ، تنها دلخوش کُنَکی ست که به مسافر ِ خسته ، امید ِ ادامه دادن می دهد . پیروزی ِ انسان در ادامه دادن است ، با وجود ِ تمام ِ خستگی ها ، درد ها ، زخم ها ، شکست ها و ناکامی ها و نو میدی ها ! در این سفر اوج می گیریم ، لحظه به لحظه ؛ سعود می کنیم ، مرحله به مرحله و پیوند و یگانگی با مبداء ِ جهان ِ هستی و منبع ِ عشق و بخشندگی را تجربه می کنیم ، اما هرگز پایان نمی پذیریم ، که پایان نابودیست... 

 

 

تَه نوشت ۱: می گویم انگار قلم جایش را در دستم پیدا کرده ! چند وقتی بود تا می خواستم بنویسم می لغزید ، بَد قِلِقی می کرد ؛ اما حالا مهربان شده ، راه می آید... 

 

تَه نوشت ۲: پایان ِ پُست ِ قبل ، یادم رفت بنویسم ادامه دارد... ، در ضمن به دوستانی که گفته بودند در پُست ِ قبل از کلماتی ( وَندرر ، آرک تایپ و ... ) استفاده کردم که معنیشان را نمی دادند و خیلی متوجه ِ موضوع نشده اند باید بگویم که عزیزان ِ من این مباحث ادامه دارند و من قبل تر ها در پُست های پیشین در رابطه با تک تک ِ این کلمات توضیح ِ کامل داده ام . اگر دوست داشتید به پُست های پیشین مراجعه کنید تا بیشتر موضوع دستگیرتان شود ! 

 

تَه نوشت ۳: با نهایت تاسف و تاثر برای خودم باید بگم که بلاخره اِتود ِ رُترینگ ِ بَنفشم سفر ِ زندگیشو آغاز کرد و از همسفر ِ چندین و چند سالش ( یعنی من ! ) جدا شد !  منی که به ندرت ( مثلاً هر ۲۰ سال یه بار ! ) یه چیزی گُم می کنم ، امروز اِتودمو گُم کردم که احتمالاً وقتی داشتم کیف ِ پولمو از کیفم در می آوردم افتاده بیرون ! و گرنه عمراً من چیزی گُم کنم  ! فقط امیدوارم گرفتار ِ هم سَفَران ِ ناباب نشه و یه وَخ از راه بدر نشه طفلکی ! فک کنین ، بعد از ۱۳ سال باید برم یه اتود ِ دیگه بخرم !  بدجور بهش عادت کرده بودم ، خوش دست بود لامصب ! کلی کتاب ِ خط خطی ازش به یادگار دارم . آدمیزادم دیگه ، آدم به یه مُرغم عادت می کنه چه برسه به یه اِتود !!! خدا نگهدارش باشه !

 

تَه نوشت ۴: راستی ِ به اطلاع ِ دوستان ِ عزیزم برسونم که کتابی به اسم ِ ( پایان ِ زندگی ِ غم انگیز ِ یونگ ) هست که به اسم ِ دکتر شریعتی به چاپ رسیده ولی این کتاب نوشته ی ایشون نیست و فقط حدود ِ ۱۰ صفحه ی اولش از ایشونه و در واقع کسی این کتاب رو نوشته و به اسم ِ دکتر شریعتی به چاپ رسونده که چند نفری هم که خوونده بودن می گفتن کتاب ِ بی سر و تَهیه و چندان چیزی از اون متوجه نشدن ! خود ِ من هم این کتاب رو دارم و حقیقتاً وقتی قلم ِ دکتر شریعتی رو با قلم ِ نویسنده ی این کتاب مقایسه کردم دیدم خیلی خیلی با هم تفاوت دارند ! استاد توو کلاس ِ امروز بهمون گفت و منم خواستم بهتون بگم که در جریان باشید !

نظرات 17 + ارسال نظر
کیانا دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 03:21 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

فعلن اووول تا برگردیممممممم

باشه ، برو خیالت راحت !

آلنی دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 07:50 http://alone-version.blogsky.com

سلااااااااااااام
خوشحالم که بد قلقی های قلمت تموم شده و داره باهات راه میاد. چه قشنگ نوشتی. سفر... همسفر.... زندگی.... راه... مسافر....
می دونی چیه گاهی وقتا مقصدی در کار نیست. خود راه مقصده. یعنی اصل سفر میشه مقصد. باید نرسید تو این سفر. اگه برسی معنای رسیدنت رسیدن نیست.
اتودتو گم کردی؟ شاید اتودت خواسته که بره. این دنیا بهمون یاد داده که همه چیز رفتنیه جز عشق...

سبز باشی و بی کران

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام آلنی.
مرسی.
در واقع باید رسیدن هارو پایان ِ راه ندونیم و بدونیم که راه همچنان ادامه داره !
آره ، اتود ِ نازنینم رو گم کردم. دلم براش تنگ شده ! اما خب به قول ِ تو خواسته که بره دیگه ! امروز یه اتود ِ جدید خریدم .
آره ، همه چی ... جز عشق !

میس پریم دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 14:20

قبون ِ تو ندائی ِ خودم !

کلاغ پیر دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 23:08 http://www.pirkalagh.persianblog.ir

سلام
این خیلی خوبه که اهنگ زدگیتو خودت میزنی
اما درباره زندگی
این نشیب و فراز ها
این بودن و نبودن ها
این زشتی و زیبایی ها
اینها همه شگفتی نیستند
شگفتی خود زندگیشست
اینها هستند که زندگی رو می سازند
به عبارتی باید از جان سختی نوع بشر شگفت زده شد که چه جور دوام میاره
و اما قلم !!
همیشه بزار قلم بلغزه
نزار جاشو پیدا کنه
چون وقتی جاشو ژیدا کرد اونقته که میشه مرداب
قلم لغزانت خیلی زیباست دوست خوبم
موفق باشی
دوست دار شما ... کلاغ پیر

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
به به ! جناب کلاغ پیر !!! تعریفت رو از دوست ِ جوجه کلاغم زیاد شنیده بودم ! خوشحالم که اینجا می بینمت !

خب منظور ِ منم همین بود که زندگی پُر از شگفتی ست ! و البته ما بقی چیزها و اتفاقاتی که در زندگی بایمان اتفاق می افتد و تجربه می کنیم .

جداً ؟! ... نمی دونستم ....
آخه توو مدتی که می لغزید همچی خوب نمی تونستم بنویسم ولی یهو حس کردم می شه !! می شه نوشت و چه حس ِ خوبی داشتم وقتی کلمات همینطور پُشت ِ سر ِ هم می اومدن و قطار می شدن و صدای هو هو چی چیشون همه ی ذهنم رو پُر کرده بود !

ممنونم کلاغ پیر ، از حضورت ، نظرت ، لطفت و بیان ِ تجربیاتت !
بازم مرسی.

مامانگار سه‌شنبه 18 مرداد 1390 ساعت 13:09

...سلام عزیزم...
..واقعا همونطور که گفتی...قلمت روونتر و زیباتر شده !...
...چون از ته دل..و درواقع دلنوشته هات رو می نویسی..اونم با ذوق و شوق...نه با دلتنگی و اندوه !
...گم شدن اتود هم حکمتی داره...بعضی وقتها..این دلبستگیهای کوچولو میشن بهانه ای برا بزرگتراش..اینه که باید برن..تا گشایش هم صورت بگیره !
...شاد و پرشورباشی رفیق..

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام مامانگار عزیزم.
ممنونم ازتون .

بله درست می گین ! دیگه دارم یاد می گیرم که به هر چیز و هر کس دلبسته باشم ولی وابسته نشم ! و اینکه به قول شما رفتنی ها بلاخره باید برن و حتماً توو رفتنشون یه حکمتی هست !

ممنونم از آرزوی خوبتون . خیلی دوستتون دارم .

آوا سه‌شنبه 18 مرداد 1390 ساعت 16:32

چه جمله ء قشنگی...*اما هیچوقت نباید
به همسفر دل خوش کرد ! او تنها یک
هم سَفر است و یک همسَفر شاید
فقط بخشی از این مسیر همراه ِ تو
باشد ، چون در نقطه ای مسیرتان
از هم جدا خواهد شد !*میدونی
خیلی پستات قشنگه...ایشاله
اتودت گیر آدم ناباب نیفته
واسه ته نوشت آخرت ت هم
ممنون...شاد باشی ی ی
یاحق...

مرسی عزیزم.

آره ، من یه عمر سعی کردم کار ِ بد یادش ندم حالا خدا کنه گیر ِ اهلش بیافته !

خواهش می کنم گلم.

پا ب هوا ! سه‌شنبه 18 مرداد 1390 ساعت 18:53 http://foshar.blogfa.com/

بله ...
ایشالا یه اتود بهتر گیرت بیاد !!
عجب آدمایی پیدا می‌شند ها ... یونگ یعنی کی یا چی ؟

اتفاقاً یکی دیگه خریدم ولی هنوز نتونسته جای اون قبلی رو بگیره !

یونگ ، بنیان گذار ِ مکتب ِ روانشناسی بوده و در واقع یکی از بزرگترین روانشناسان تاریخ !

رها پویا چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 11:33 http://gahemehrbani.blogsky.com/

چه خوب که قلمت مهربون شده حنانه جون
بالاخره روترینگ هم باید میرفت خونه بخت...

اما حنانه جون با وجود همسفر چقدر این مسیر پر نشیب و فراز به نظر هموار میاد. البته یه همسفر خوب. اما ما به همسفرامون دلخوش میشیم...

مرسی رهای گلم.

آره ، اما همچین رفت که چشمم موند دنبالش...

می دونی رها ، یکی از حکمت های حضور ِ همسفر در کنارمون همینه دیگه ، که خیلی از سختی ها برامون آسون می شه ، که خیلی چیزا ازش یاد می گیریم ، اون با هم بودنمون یه معنائی داره که نمی دونیم و نمی فهمیم ! حتی بدترین همسفرا هم با اومدنشون توو زندگیمون می خوان یه چیزی بهمون یاد بدن و بفهمونن که ما نمی دونیم و درک نمی کنیم . ولی هیچوقت نباید دل خوش بشیم چون همسفر بلاخره می ره ، دیر یا زود ، بلاخره می ره...

الهه چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 19:58 http://parcgah.blogfa.com



قشنگ بودااااااااااااااا

مرسی عزیزم.

دولت یار پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 06:26

منم، منی که دیگر هیچ چیزی را دوست نمی دارم

به نشان نا رضایتی از امر تغییر پذیر.

نفرت هم نمی ورزم به هیچ چیز

به نشان نارضایتی تمام عیار از امر تغییر ناپذیر.



((برتولت برشت))

سلام!وبلاگ زیبایی داری .دوست داشتی به منم یه سری بزنtanhatarinmahkom.mihanblog.comمنتظرت میمونم

بله ، قشنگ بود . ممنون.

فرصت شد خدمت می رسم.

آسانا پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 15:35 http://asanaaa.blogfa.com/

سلام حنانه جونم:

وااای حنانه چقدر این پستت قشنگ بود
عجیب به دلم نشست
خیلی موافقم
اصلا خیلی خوب نوشتی

-------------------
مرسی بابت معرفی کتاب

این کتاب همه جا پیدا میشه یا باید سفارش بدیم بفرستن؟

یکی ام اینکه گفتی درکش سخته
چه جوریه مگه؟


بوووووووس

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.

مرسی عزیز دلم. لطف داری خانومی.

خواهش می کنم . من در واقع خواستم اطلاع رسانی کنم که این کتاب اثر ِ دکتر شریعتی نیست و اگه یه وقت خوندینش بدونین مال ِ دکتر شریعتی نبوده ! می دونی اون شخص خواسته از قلم ِ دکتر شریعتی استفاده کنه و سعی کرده شبیه ِ دکتر شریعتی بنویسه و ازین طریق فروش ِ کتابش رو بالا ببره ، ولی نتونسته و خیلی گنگ و گیج کننده نوشته که خووندن ِ اون کتاب چندان فایده نداره چون قابل ِ فهم نیست !
کتاب های خود ِ دکتر شریعتی رو بخونی بهتره ، این کتاب رو بی خیال شو به نظر من !

منم مااااااااااااچ !

آسانا پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 15:37 http://asanaaa.blogfa.com/

اما هیچوقت نباید به همسفر دل خوش کرد !

این قسمت هاش دیگه محشر بود

یادم رفت بگم

مرسی قربونت برم .

جوجه کلاغ جمعه 21 مرداد 1390 ساعت 02:02 http://6277799926.persianblog.ir

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام خوش صدا ترین فلوت زن دنیا ..
خوبی حنانه جونم ؟؟
همه ی حرفاتو از صمیم قلب قبول دارم ... و این سفر زندگی که چطور طی میشه و چه سختی یا آسونی هایی داره ... و چه همراهانی برات میمونن ...
چهخ وب توضیح دادی این دل نبستن به دلبستگی های جاده رو حنانه جونم ... کاش بشه با تمام وجود درک کنیم که توی این سفر فقط خودمون میموینم و ره توشه هامون ...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام جوجه کلاغی جان.
خوبم عزیزم. تو چطوری؟

مرسی عزیزم.

جوجه کلاغ جمعه 21 مرداد 1390 ساعت 02:05 http://6277799926.persianblog.ir

۱- خدا قلمتو حفظ کنه با این لطافتش بانو ...
۲- بله بله ....
۳- طفلی اتودت ... خو بیچاره حتما زن و زندگی میخواسته دیگه جونم ...
۴- مرسی برای توضیحت حنانه جونم ...
خیلی دوستت دارم حنانه مهربون بانو ..

ممنونم عزیزم.

یعنی اتودم مرد بوده ؟!!

منم دوستت دارم مریم جون.

سارا جمعه 21 مرداد 1390 ساعت 10:39 http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

سلاااااااااام حنانه جان!
خوندمش! خیلی خوب نوشتی عزیزم!
وااااااای اتودت گم شد؟ منم اتودمو خیلی دوس دارم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سارای عزیزم.
ممنونم خانومی.

آره ، بلاخره رفت سارا !

الهه جمعه 21 مرداد 1390 ساعت 23:20 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلاااااااااااااااااااام حنانهٔ من....
چطوری عزیزم؟
در مورد این پستت فقط میتونم بگم که موافقم با همه ش...عجیب هم نیست....من و تو همیشه با هم موافقیم!
دلم برات خیلی تنگ بود...خیلی.....خوشحالم که قلمت مهربون شده و بدقلقی نمیکنه دیگه....
دوستت دارم...
مراقب خودت باش عزیز دلم

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام الهه ی نازم .
خوبم. تو چطوری خانوووم ؟!

آره عزیزم !

منم دلم برات تنگ شده الهه ، خیلی !
منم دوستت دارم خانوم گل .
مراقبم . تو هم مراقب خودت باش عزیزم .

الهه جمعه 21 مرداد 1390 ساعت 23:22 http://khooneyedel.blogsky.com/

"به همسفر دل خوش نباش چون تنها راه و مسافرند که با هم می مانند !"
همچین داغی به دلم نشونده تجربهٔ این جمله که.......
بیخیال!

می فهمم عزیزم ، می فهمم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد