چشمان ِ ما هیچ گاه به تاریکی عادت نمی کند...

وقتی سخت ترین روزها و طوفانی ترین  حال و هوا را از سر می گذرانی یاد می گیری که فقط در لحظه خوش باشی و البته به خوش ترین لحظات هم دل نبندی !  

یاد می گیری که به آرامشی که در حال حاضر داری دل نبندی که باز هم طوفان هایی در راهند و در طوفانی ترین لحظات ، امید داری که آرامش ِ بعد از آن را خواهی دید چون طوفان ها گذرا هستند ! 

 یاد می گیری که هیچ چیز و هیچکس ماندنی نیست...

 

مدتی که نبودم به خواب پائیزی رفته بودم . خواب پائیزی خواب ِ عمیق ِ اندوه است ، شب هائی که خواب به چشمت نمی آید و وقتی می خوابی دلت نمی خواهد بیدار شوی و بیداری هایت به دلشوره و ترس می گذرد. شاید بهتر باشد بگویم کابوس پائیزی ! دل و دماغی برای حتی اینجا بودن نداشتم و می دونستم که با این کارم چقدر نگرانتون می کنم ، از این بابت شرمنده ام . دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود ، خیلی ، اما آروم و قرار نداشتم حتی برای نشستن ، نوشتن و خواندن ! البته گاهی سری می زدم و کامنت های پر مهرتون رو می خووندم ، ببخشید که نمی تونستم پاسخگو باشم . گاهی از وبلاگ کیامهر اخبار بلاگستان رو دنبال می کردم. 

 

چند روزی ست که کمی بهترم ، آروم تر ! دلشوره هام خیلی کمتر شده ! نمیخوام مثل دفعه ی قبل قول بدم که بعد از این به طور مرتب اینجا هستم و بهتون سر می زنم و بعد بدقول شم ! آخه احتمالاْ یه جابه جایی هم داشته باشم ، با اینکه اصلاْ حال و حوصله ی اسباب کشی ندارم ، اما خب چاره ای نیست ، البته فعلاْ قطعی نیست ! اما همه ی تلاشم رو می کنم که باشم ، که نگرانتون نکنم ! همه ی تلاشمو می کنم که تحت هر شرایطی آرامشم رو حفظ کنم . 

دلم برای روزایی که بیشتر اینجا بودم و می خووندمتون تنگ شده !  

دلم برا یه بازی وبلاگی پر شور و حال تنگ شده ! 

دلم برا با شما بودن و با صدای بلند پشت مانیتور خندیدن تنگ شده ! 

 

امروز هم از وبلاگ کیامهر تا حدودی از بعضی اتفاقات باخبر شدم. ممنونم کیامهر که به یادم بودی ! از خوندن خبر سکته کردن پدرت خیلی متاسف و ناراحت شدم و براشون آرزوی سلامتی می کنم. خووندم که بعضی از دوستای گل ِ وبلاگیم بیمارن یا عزیزاشون رو از دست دادن و یا مشکلات دیگه دارن ، باور کنین دلم به درد اومد و با تک تکتون همدردی می کنم و براتون آرزوی سلامتی و شادی و آرامش دارم. 

 

دلم می خواد همه ی دوستای خوبم ، همه ی شما مهربونا ، خوب باشید ، خوب ِ خوب ! این آرزوی قلبی ِ منه !  

مطمئن باشید دوباره خیلی زود ، مثل ِ قبل ، سعی می کنم با شور و حوصله ی بیشتر اینجا حضور پیدا کنم و از بودن کنار شما لذت ببرم. 

بازم ببخشید اگه نگرانتون کردم ! 

دوستتون دارم.  

 

 

تَه نوشت :  

-   برخیز ! باید برویم !  

-   کمی صبر کن ! جائی را نمی بینم ! بگذار کمی چشمانمان به تاریکی عادت کند ! 

-   چشمان ِ ما هیچ گاه به این تاریکی عادت نمی کند ، این جا دشت ِ ظلمت است و تاریکی ِ مطلق ! باید خودمان را به راه بسپاریم و پیش برویم...فقط خودت را به ظلمت بسپار ! ظلمت راه را نشان می دهد... 

 ( بخشی از متن کتاب شاهدخت ِ سرزمین ِ ابدیت )

 

نظرات 22 + ارسال نظر
تیراژه پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 16:09 http://tirajehnote.blogfa.com/

چه خوب که دوباره نوشتی حنانه

این روزا یه لالمونی خاصی گرفتم
زجر کش شدم اینقدر وب تو و حمید چند ضلعی رو باز کردم و بستم بدون اینکه بتونم کامنت بذارم و بگم: کجایی؟!!!!!

خواب پاییزه ات به خیر عزیز دلم!
خواب باشی یا بیدار..بی حوصله یا سرحال..هر چه باشی عزیز دل مایی رفیق

مرسی عزیز دلم.
مرسی با معرفت !
زبون دلت خیلی زود باز شه الهی ، دله که وقتی لالمونی می گیره آدمو زجر کش می کنه !
قربون اون دل مهربونت خانومی!

تیراژه پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 16:16 http://tirajehnote.blogfa.com/

"چشمان ما هیچ گاه به تاریکی عادت نمیکند"
کاش همینطور باشه که گفتی..کاش.

جزیره پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 16:31

سلام عزیز جان

رسیدن به خیر. لحظه های شادیت مستدام

سلاااااااااااااااااااااااااااام جزیره جان.
چطوری رفیق؟
مرسی عزیزم.
باز که آدرس نزاشتی تو بچچه؟

سارا(گاه نوشت های من) پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 16:37

سلاااااااااااااااااام
خوشحالم که برگشتی

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
مرسی سارا جان.

فاطمه شمیم یار پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 16:55

سلامم عزیز جان
می دانستم نیستی ولی یادت به دلم بود و آرزوی خوبی و سلامتیت...خوشحالم که باز هستی عزیز جانم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام فاطمه جان.
ممنونم عزیزم. ممنونم مهربون.

آناهیتا پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 17:02 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام عزیزم
هر وقت اسمت میاد به ذهنم یاد روز اولی می افتم که اومدی و گفتی " از بلاگ جوگیریات اومدم برای نوشتن تشویقت کنم " یک سال گذشت حنانه جان
حالا من چطوری برای موندن تشویقت کنم؟
هیچ کاری از دستم ساخته نیست جز دعا برای آرامشت...

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام آنا جان.
مرسی عزیز دلم. همون دعای قلب پاک و مهربونت دنیایی برام ارزش داره خانومی ! ممنونم مهربون.

م . ح . م . د پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 17:35

عجبی حنانه ! برگشتی تو ...

خوش اومدی ... ایشالله حالت همیشه همیشه همیشه توپه توپ باشه

مرسی محمد جان.

عارفه پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 18:16 http://inrozha.blogsky.com/

سلامممممممممممممممممممم
بهترین چیزی که امروز می تونست من رو خوشحال کنه دیدن این بود که آپ کردی
امیدوارم بهتر بهتر بشی حنانه حنانه جانم حنانه خانوم

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خانومی.
مرسی عزیزم.
مرسی مهربون.

بابک پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 18:32

سلام حنانه جان
واقعا این چند وقت نگران بودم
خوشحالم که الان خوبی و خوشحال تر اینکه قراره مثل قبل بودنت همیشگی و مدام باشه
شاد باشی آبجی جان

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام بابک جان.
ببخشید که نگرانتون کردم و ممنون که به یادم بودی!
مرسی داداش مهربون.
کنار شما دوستای خوب همیشه شادم.

مهربان پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 21:30 http://www.mehrabanam.blogsky.com/

منتظر نوشته هات و حضورت هستم

مرسی مهربان جان.

کیانا پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 21:49 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام حنانه خوش صدای من (نفسم گرفتاااااا این چن وخ نبودی تمرین نداشتم)
خوشحالم که برگشتی و دوباره مینویسی
خوشحااااااااالم خیلی زیاد که خوبی
شاد باش و سلامت

نیلوفر پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 21:52 http://www.niloufaraneh17.blogfa.com

سلام حنانه عزیز
خوشحااااااااااااالم. خیلی نگرانت شده بودم. برات آرامش آرزو می کنم عزیز دلم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
مرسی خانومی. مرسی با معرفت ! ببخش اگه کامنتات بی پاسخ موند!

مامانگار پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 22:13

سلاااااام حنانه جان...
...از برگشتنت خیلی خوشحالم....
...باشی الهی همیشه...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام مامانگار جان.
ممنونم از محبت ها و مهربونیتون!
ببخشید با نبودنم نگرانتون کردم و شرمنده اگه کامنتا بی پاسخ موند!

هیشکی! پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 22:36 http://hishkii.blogsky.com/

سلام چه عجب از این ورااااااااااااااا؟ راه گم کردی خانومی؟

فکر میکنم یه شیش هفت سالی میشه به این نتیجه رسیدم که باید در لحظه خوش بود و نبود..عادت کردم به شادیای حباب گونه و غمای لعنتی ..
اما خب تا بوده همین بوده ..خیلی وخته تصمیم گرفتم نقش یه تیکه چوب رو داشته باشم که روی دریا شناوره و خودشو سپرده به امواج اما سرش بالا و چشمش به خورشید باشه..رها و خالی و امیدوار...

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
دلم براتون خیلی تنگ شده بود!
تولدت هم گذشت و نبودم که به موقع تبریک بگم خانومی! با تاخیر تبریک می گم و برات آرزوی سلامتی و شادی و آرامش دارم گلم.

آره هیشکی جان ، همون باید مثل یه تیکه چوب رها شیم و خودمونو بسپریم به امواج! بلاخره می رسیم به اونجائی که باید !

فرشته پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 23:01 http://surusha.blogfa.com

خوش اومدی...جات خالی بود..

مرسی فرشته جان.

برای کیـــــــــانا جمعه 18 آذر 1390 ساعت 20:54

آخه کی گفته ادای منو در بیاری و انقدر سلامتو کِش بدی که من نتونم زیر کامنتت پاسخ بدم بچچه جان؟!!! سلام کردن هم حد و اندازه ای داره ، خدا هم راضی نیس بندش به خاطر یه سلام نفسش بگیره و خدایی ناکرده جوون مرگ شه!چطوری کیانا جان ؟
مرسی عزیز دلم.
ممنون از کامنتات و ببخش اگه بی پاسخ موندن!

جزیره شنبه 19 آذر 1390 ساعت 12:01 http://jaziretabrik.blogsky.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
!

یاد می گیری که هیچ چیز و هیچکس ماندنی نیست...
لعنت به این دنیا با این قوانین مسخره شاین ایکونه واسه دنیا و قوانینش بود


ااااااااااااااااِ ادرسمو نزاشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اااااااااااااااااااِ دیدی چه بد شد!!!اصلا از من یعید بود که ادرس نزارم.ای بابا

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خانووووم!

چه عجب! چه عجب از تو که یه بار یه زحمت به خودت دادی و بلاخره آدرس گذاشتی! واقعاْ از تو بعید !!! بود...

جوجه کلاغ یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 19:41 http://6277799926.vastblog.com

سلاااااااااااااااااااام عزیز دلم ...
از صمیم قلبم خوش حالم که حالت بهتره ....
امیدوارم بدونی که چقدر برای این جوجه کلاغ عزیز و خواستنی هستی .. و ناراحتیت من رو هم ناراحتی میکنه ...
تو همدم سخت ترین روزهای زندگی من بودی حنانه ی مهربونم ...
برات از خدا ی مهربون بهترین ها رو آرزو میکنم ...
همیشه خوب باش و خوب و خوشحال بمون که خوبی های دنیا برای توست ...
مراقب خودت باش ...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
ممنونم مریم جان.
می دونم ، همیشه بهم محبت داشتی و داری خانومی! تو هم برای من عزیزی !
بازم مرسی از آرزوهای خوبت و محبت های همیشگیت مهربون.
تو هم خوب باش و مراقب خودت باش !

سحر دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 07:45 http://dayzad.blogsky.com/

سلام عسیسم
خدا کنه که هیچوقت نری!
منتظر نوشته های قشنگت هستم!

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سحر جان.
مرسی عزیز دلم.

اشرف گیلانی دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 09:51 http://babanandad.blogfa.com



اسم وبلاگت منو یاد ویولون زنی روی بام انداخت
نمی دونم فیلم رو دیدی البته امیدوارم اگه ندیدیش حتمن ببینیش!
من که عاشق دیالوگای شخص اول قصه ام با خدا.

................................
در ضمن امیدوارم که بعد از خواب پاییزیت از خواب زمستونی خبری نباشه!

بله ، اون فیلمو دیدم و خیلی هم دوستش داشتم.

ممنونم. خودمم امیدوارم که اینطور نباشه !

دانش چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 11:55 http://pedramdanesh.persianblog.ir/

امیدوارم خواب زمستانی در کار نباشه

مرسی. منم امیدوارم.

عاطفه شنبه 26 آذر 1390 ساعت 22:14 http://hayatedustan.blogsky.com/

سلام- اومدم برا پست جدیدت کامنت بذارم دیدم عنوان این پست چقدر آشناس- فرقش تو نمیکند و میکنده-جالب بود برام که منم عنوان پستم رو با این مصرع شروع کردم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد