یه بابا نوئلم نداشتیم...

پسرک با مادر وارد ِ کتاب فروشی شدند .  

- بن ۱۰ ِ (‌‌‌‌‌‌Ben Ten‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌) جدیدو دارین ؟! 

- نداریم ! 

چشمان ِ پسرک همانطور که نا امیدانه مشغول گشت و گذار بین سی دی های کارتون بود تا شاید لابه لایشان کارتونی پیدا کند که ندیده باشد و البته ظاهراً هم برایش جذاب به نظر آید تا شاید حداقل چند روزی از روزهای ِ گرم ِ تابستانی اش را با دیدن ِ آن کارتون و تحلیل ها و خیال پردازی های بعد از دیدنش سپری کند ، چشمش افتاد به دیوار ِ پاذل ها که در گوشه ای از مغازه روی هم چیده شده بودند  و شتابان به سمت ِ آنها رفت و با وَلعی خاص در میانشان چشم چرخاند و یکی از پاذل ها که به نظرش جذاب بود در دست گرفت و مشغول ِ تماشای آن شد و زیر ِ لب به مادرش گفت که همان را می خواهد . مادر گفت که مگر قصد ِ خرید ِ بن ۱۰ ِ جدید را ندارد ، می توانند از مغازه ی دیگری بخرند ، ولی پسرک چشم از پاذل بر نمی داشت و زیر ِ لب تکرار کرد که همان را می خواهد . 

در حالی که به سمت ِ صندوق می آمدند ، مادر هم درون ِ کیفی که بر دوشش آویزان بود به دنبال کیف ِ پولش می گشت . طولی نکشید که کیف ِ پول را بیرون کشید و از داخل ِ آن دو اسکناس ۵۰۰۰ تومانی روی میز گذاشت و رو به پسرک گفت : 

۵۰۰۰ تومنش پول توو جیبی ِ دیروزت ، ۵۰۰۰ تومنش پول توو جیبی ِ امروزت ! ۲۰۰۰ تومنم من می زارم رووش تا پول ِ پاذلت جور شه ! 

پسر هم همانطور که خیره به پاذلش نگاه می کرد آرام سری به نشانه ی تائید تکان داد . 

 

همان لحظه برگشتم به ۱۵ ، ۱۶ سال پیش ، وقتی ۹، ۱۰ ساله بودم ، تقریباً هم سن و سال ِ او . مامان به ما پول توو جیبی نمی داد ، در واقع ما ماهانه دریافت می کردیم . خواهرم که بزرگ تر بود ۲۰۰۰ تومان می گرفت ، من ۱۵۰۰ تومان و برادرم ۱۰۰۰ تومان ! هر سال که یک سال به سنمان اضافه می شد ، ۵۰۰ تومان هم به ماهانیمان اضافه می شد . آن روز که ماهانه ام را می گرفتم چقدر ذوق می کردم و چه نقشه ها که برایش نمی کشیدم . در تخیلاتم به چیزهایی که آرزوی خریدن یا خوردنشان را داشتم فکر می کردم و تصمیم می گرفتم ماهانه هایم  را پس انداز کنم تا آن چیز را بخرم که البته بیشتر ِ اوقات موفق نمی شدم چون تا ماه ِ بعد و ماهانه ی بعدی کلی به آرزوهایم اضافه می شد یا آرزوهایم تغییر شکل می دادند و گاهی برآورده کردن ِ بعضی آرزوهای ِ کوتاه مدت را آسانتر از آرزوهای بلند مدتم می دیدم... 

 

 

تَه نوشت ۱: اینم یه پُست ِ کوتاه !!! دیگه خیلی خودمو کنترل کردما ! فِک کُنین !!   

 

تَه نوشت ۲: آری  

راست می گویند که زمان ِ بی حادثه 

تیک تاک ِ ساعت دیواری است 

در پستوی یک سمساری...     « عباس صفاری »

بیرون ز تو نیست هر آنچه در عالم هست .

ادامه ی مبحث ِ آرک تایپ ِ جنگجو :  

 

با اینکه جنگجوئی به تنهائی نمی تواند دنیای بهتری بسازد اما درس های بسیار خوبی به ما می دهد : 

۱- تحمل ِ سختی ها برای رسیدن به راحتی و آسایش 

۲- اعتماد به حقیقت ِ زندگی و اعتماد به خود 

۳- دفاع از حریم ها و مرز های خود 

۴- به دست گرفتن ِ زندگی ِ خود یعنی قبول ِ مسئولیت ِ خود  

۵- خود مختاری و استقلال  

۶- قدرت و توان برای رسیدن به خواسته های به حقّ ِ خود 

۷- قربانی دادن برای رسیدن به هدف ِ مقدس ِ خود  

۸- قدرت ِ نه گفتن  

 

زمانی که معصوم هستیم ، ناآگاهیم . وقتی آگاه می شویم وارد ِ آرک تایپ ِ کودک شده و دچار ِ درد و رنج می شویم زیرا سقوط ِ از بهشت را تجربه می کنیم . در آرک تایپ ِ کودک رشد می کنیم و به بیان ِ رنج و انکار نکردن ِ آن می رسیم . وارد آرک تایپ ِ وَندرر می شویم و ریشه ی رنج ِ خود را پیدا می کنیم . سپس با آرک تایپ ِ جنگجو ریشه ی رنج را از میان بر می داریم . 

 

هر چه بیشتر آگاه شویم به حوزه ی کمترین آسیب می رسیم . هر قدر از عهده ی اژدهاهای درونی و بیرونی بر آئیم ، قدرت ِ ما افزایش می یابد و خشم و پرخاشگری ِ ما کاهش می یابد . به دلیل ِ نقش ها و ارزش های فرهنگی و اجتماعی ، مردان بیشتر در حوزه ی جنگجو و زنان بیشتر در آرک تایپ ِ دهنده هستند . دیدگاه ِ عمومی جهان نسبت به زنان این است که آن ها را پرورش دهنده و تغذیه کننده و مردان را مسلط ، ماهر ، شکارچی و سَروَر می داند . مردان هدف از مبارزه و جنگیدن را فراموش کرده اند ، از دنیای زنانه می ترسند ، ترس ِ خود را انکار می کنند و سعی می کنند طبق ِ داده های اجتماعی خشن و قُلدر باشند . در حالی که از درون بسیار نرم و لطیفند و می ترسند توسط ِ این نرمش بلعیده شوند . زنانی که هویت ِ خود را ، جنگجوئی ِ خود را و قدرت های خود را پیدا نکرده اند به افرادی غُرغُرو ، خشمگین و پرخاشگر تبدیل می شوند . 

بنابراین ، هر صفتی را که ما در حوزه ی هوشیاری ِ خود زندگی می کنیم ، صفات ِ عکس ِ آن در ناخود آگاه ِ شخصی یا حوزه ی ناهوشیاری ِ ما قرار می گیرد . 

 

جنگجوئی یعنی رُشد دادن ِ توانائی ها برای از میان برداشتن ِ موانع . هیچ زن و مردی نمی تواند یک جنگجوی متفکر و آگاه باشد مگر اینکه مرحله ی وَندرری را طی کرده باشد و هویت و ارزش ِ خود را پیدا کرده باشد . 

در زنان انرژی ِ مردانه تضعیف شده است . آنها مسئولیت ِ زندگی ِ خود را به سختی می پذیرند . مردان نیز با انرژی ِ زنانه ی خود بیگانه اند . 

 

هر انرژی در نهایت به ضدّ ِ خود تبدیل می شود . در کنار ِ بلندترین قُلّه ها ، عمیق ترین درّه ها وجود دارد . بالاترین قدرت ِ انسان عشق و پذیرش است . پذیرش به معنی ِ درک ، رها شدن و عشق به جهان ِ هستی ست . 

 

یک جنگجوی ناآگاه برای خواسته های خود دیگران را قربانی می کند و دهنده ی ناآگاه خود را قربانی ِ دیگران می کند . جنگجوی ناآگاه زندگی ِ خود و دیگران را می سوزاند و از بین می برد و صرف ِ جاه طلبی های خود می کند تا به دیگران ثابت کند و روح و قلب ِ خود را فدای اثبات ِ خود می کند . 

جنگجوی آگاه از قدرت ِ خود برای منفعت ِ خود و دیگران استفاده می کند . او اژدها را می کُشد و قدرت می گیرد . قدرت ِ جنگجو در نهایت به عشق تبدیل می شود . زمانی که بین ِ حوزه ی هوشیاری و ناخود اگاه ِ جمعی اتحاد صورت می گیرد ، وحدت و یکی شدن پدید می آید و این نهایت ِ سفر ِ زندگی و جنگجوئی ست . جنگجوی آگاه تمام ِ توانائی های خود را جمع می کند تا موانع ِ وحدت ِ بین ِ حوزه ی هوشیاری و ناخود اگاه ِ جمعی را از میان بردارد . موانعی مانند : خودخواهی ها ، سایه ها و تاریکی های درون ، زخم ها و عقده ها ، اعتقادات ِ پوچ و بی ارزش و... . 

یونگ می گوید : « ما نقطه ای روشن هستیم بین ِ دو راز ِ بزرگ . » 

عشقی که انسان در نیمه ی هوشیاری ِ خود به ناخود آگاه ِ جمعی دارد سمبُل ِ عشق ِ عارفانه است ( عشق ِ تمام ِ جهان ِ هستی ) 

تا زمانی که بین ِ خود و دیگران مرز نمی گذاریم و تفاوت ها را نمی بینیم و مهارت های لازم و قدرت ِ جنگیدن نداریم هرگز نمی توانیم یک رابطه ی عاشقانه و عارفانه با دیگران و جهان ِ هستی داشته باشیم . 

 

برای اینکه بتوانیم وارد ِ یک رابطه ی عاشقانه شویم باید مرزهای خود را بشناسیم . خود و طرف ِ مقابل را بشناسیم تا وارد ِ رابطه ی برنده / بازنده نشویم . برای ایجاد ِ رابطه ی برنده / برنده باید هر لحظه به خود احترام بگذاریم و قدرت ِ بیان ِ خواسته های خود را داشته باشیم . یک آگاهی ِ بالا می خواهد تا بفهمیم چه کسی هستیم و چه می خواهیم ؟ طرف ِ مقابلمان چه کسی هست و چه می خواهد ؟ 

 

جنگجوی آگاه یاد می گیرد که در اوج ِ قدرت ِ روحی و اعتماد به نفس کنترل ِ دیگران را کنار بگذارد و به تقدّس ِ طرف ِ مقابل احترام گذارد . یک فرد ِ آگاه نیاز به کنترل ِ دیگران ندارد . خواسته هایش را به صورتی مناسب بیان می کند . وقتی به خواسته های خود احترام می گذاریم آنگاه می توانیم به خواسته های دیگران هم احترام بگذاریم و به جائی می رسیم که از دستان ِ خود به جای جنگیدن برای در آغوش کشیدن ِ دیگران استفاده می کنیم . برای رسیدن به این مرحله دشمنان زیادی را باید از میان برداریم . برای به دست آوردن ِ قدرت باید شجاع باشیم و برای شجاع بودن باید از دل ِ ترس عبور کنیم . در اینجا انرژی ِ ‌مردانه ( قدرت ) به انرژی ِ زنانه ( عشق ) تبدیل می شود . 

 

در هر سطحی از توانائی ِ آرک تایپ ِ جنگجو که باشیم باید توان ِ تشخیص ِ دشمن را داشته باشیم . اژدها و دشمن در بیرون از شما نیست ، اگر هم باشد به اندازه ی دشمنان ِ درونی قدرت ندارد مثل : ترس ، تنهائی ، زخم ها و عقده ها ، ناآگاهی و... 

بیرون زِ تو نیست هر آنچه در عالم هست. 

تشخیص ِ دشمن بسیار سخت است و معمولاً دشمنان ِ درونی در تاریکی و سایه قرار دارند . آنها را نمی بینیم ، تشخیص نمی دهیم و بر روی افراد ِ بیرونی فرافکنی می کنیم . 

 

آرک تایپ ِ جنگجو ، آرک تایپ ِ ساختن است نه خراب کردن . اما معمولاً در زیر ِ جنگجوئی های ما کودکی وجود دارد که در فکر ِ تائید کردن ، حمایت شدن و جلب ِ توجه ِ دیگران است . 

 

 

تَه نوشت ۱: آرک تایپ ِ جنگجو به پایان رسید . می خواستم توو دو پُست بنویسمش ولی دیدم همه ی مطالب به هم مربوطه و از هر جاش می خواستم کات کنم دیدم رشته ی کلام پاره می شه و خلاصه ... 

 

تَه نوشت ۲: چهار اصل ِ کلّی در همه ی ادیان وجود داره که اگه حقیقتاً بهشون عمل کنیم دنیا گلستون می شه : 

۱- با اعمالم به خودم آسیب نزنم . 

۲- با اعمالم به دیگران آسیب نزنم . 

۳- با اعمالم برای خودم مفید باشم . 

۴- با اعمالم برای دیگران مفید باشم . 

کاش یه ذره ، فقط یه ذره در اعمالمون دقیق تر بشیم !