گاهی درد از تحملت بیشتر است و رنج از صبوری ات...

امروز جمعه بود و کِش دارتر از تمام ِ جمعه هایی که داشتم . 

روزی بود که به نبش ِ قبر ِ خاطراتم پرداختم . 

پارسال ، همین امروز و روزهای بعدترش...چه بر من گذشت...چگونه گذراندم... 

دلم گریه می خواست و تا دلم خواست گریه کردم ! 

... 

یک سال گذشته ! خیلی ست انگار ! خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی ! 

 سبُک ترم ! آرام ترم ! خوبم حالا ! 

ظرف ِ تحملم سر ریز شده بود  

و کاسه ی صبرم لبریز ، 

اما حالا باز هم جا دارم...باز هم می شود تحمل کرد ، می شود صبور بود... 

 

انتظــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار...

انتظار همیشه سخته ! همیشه !  

چه یه عمر باشه ، چه یه سال ، چه یه ساعت یا چند دقیقه و ثانیه ! همه جورش کِش دار و طولانیه ! 

اما بی خیالی خوبه ! خیلی خوبه ! 

 

یه بار که مجبور بودی انتظار بکشی ، یه کم خودتو به بی خیالی بزن ! 

مثلاً تکیه بده به دیوار و زیر ِ لب برا خودت آواز بخوون ! رقص ِ برگ ِ درختا با موسیقی ِ ملایم ِ نسیم رو تماشا کن ! به حرکت ِ مورچه ها روو زمین خیره شو ! تعداد ماشینایی که توو اون مدت از جلوی چشمات عبور می کنن یا تعداد ِ عابرهارو بشمُر ! یه کم زاغ سیاه ِ اطرافیانت رو چوب بزن ! اصلاً شاید بهترین فرصت باشه برا اینکه پیام های اضافی ِ موبایلتو پاک کنی یا به یه موسیقی گوش بدی ! 

 

آره ، خیلی کارا می شه کرد تا حوصلَت سر نره ! تا اگه ۵ دقیقه ش شد ۱۰ دقیقه و ۱۰ دقیقه شد ۱۳ دقیقه ، بازم آرووم بمونی و به روی ِ خودت نیاری !  

شاید توو اون لحظات حتی به یه اصل ِ مهم از زندگی پی بری ، یا شاید ایده ی یه کار ِ نو ، یه نوشته ی جدید یا چه می دونم یه چیز ِ خلاقانه به ذهنت برسه ! 

 

شایدم بشی دلخوشی ِ یه آدم ِ تنها که پُشت ِ پنجره ی اتاقش نشسته و داره یواشکی تو رو دید می زنه و هزار جور فکر در موردت می کنه ! اصلاً ممکنه سوژه ی نوشته های اون بشی ! شاید حسی بشی برا شعر گفتنش یا جرقه ای بشی برا نوشته شدن ِ یه فیلم نامه توو ذهن ِ اون ! 

 

بهر حال ، اگه انتظار سخته می تونی خودتو یه کم به بی خیالی بزنی چون این روزا بیشتر ِ آدما منتظرت می زارن ! بدقول شدن ، یه کمَم حواسشون پرته ! 

شاید این انتظاره هم حکمتی تووشه که تو خبر نداری ؟!! 

 

 

تَه نوشت ۱: این هم یه پُست ِ کوتاه !  

 

تَه نوشت ۲: دخترک با مادر وارد کتابفروشی شد . با قدم های تند به این سمت و آن سمت ِ کتابفروشی می رفت و برای یاسمن نامی خرت و پرت و لوازم التحریر انتخاب می کرد به مناسبت ِ تولدش و مادر به دنبال ِ او می رفت و چیزهایی که او انتخاب می کرد را به دست می گرفت ! اگر گاهی نظر می داد دخترک خیلی سریع می گفت : نه ! همین که من انتخاب کردم خوبه ! یاسمن اینو بیشتر دوست داره ! ... این روزها انگار همه چیز بر عکس شده ! بزرگ ها کوچک شده اند و کوچک ها بزرگ ! دخترکان مادر شده اند و مادران دخترکی مظلوم و حرف گوش کن ! کودکان فرمان می دهند و بزرگان فرمان می برند...