قبلاً درباره ی آرک تایپ ها توضیح داده بودم که مجدداً اشاره ای کوتاه به آرک تایپ های معصوم و کودک می کنم و سپس درباره ی مبحث ِ جدیدی که در کلاس ِ یونگ صحبتش بود که خیلی خیلی برام جالب و جذاب بود ، می پردازم .
ناخودآگاه ِ ما از دوبخش تشکیل می شود :
ناخود آگاه ِ شخصی
ناخود آگاه ِ جمعی
آرک تایپ ها یا کهن الگوها در ناخودآگاه ِ جمعی ِ ما قرار دارند ، یعنی الگوهای کهن و تاریخی ای هستند که در طول ِ تاریخ ِ بشریت از نیاکانمان به ارث رسیده است . در واقع ما از بی نهایت امکانات یا آرک تایپ بخورداریم. برخی از آرک تایپ ها در حالت دادن به شخصیت ِ ما بسیار موثرند که آرک تایپ های معصوم و کودک هم جزو ِ آن ۱۰ آرک تایپ هستند .
زمانی که از هیچ چیز نمی ترسیم و احساس ِ امنیت می کنیم و احتیاجات ِ ما به راحتی توسط ِ دیگران پاسخ داده می شود در واقع در آرک تایپ ِ معصوم هستیم که گفتیم این معصومیت در واقع به معنای ناآگاهی ست .
انسان وقتی در طول ِ زندگی و در مراحل ِ مختلف ، ضربه های سنگین ِ روحی خورده و رنج را تجربه می کند ، در واقع به این مرحله سقوط ِ از بهشت می گویند . وقتی از بهشت ِ امنی که داریم سقوط می کنیم وارد ِ آرک تایپ ِ کودک می شویم . سقوط ِ از بهشت به انسان عدم ِ امنیت را وارد می کند . در این مرحله احساس ِ ترس ، عدم ِ امنیت ، غم و خشم را تجربه می کنیم . در واقع از بهشت ِ ناآگاهی بیرون آمده و سفر ِ زندگیمان را آغاز می کنیم که این سفر ، سفر ِ آگاهی ست و به هیچ وجه آسان نیست و رنج های بسیاری در پی دارد . کودک به علت آسیب هایی که به او وارد شده ابتدا از رنج هایش فرار می کند و یا آنها را انکار می کند . سپس به مرحله ای می رسد که می خواهد این رنج ها را بیان کند و تازه درین مرحله قدمی به سمت ِ آگاهی برمی دارد. سپس آگاهتر شده و رنج هایش را می پذیرد و به دنبال ِ کمک می گردد . در این زمان است که وارد ِ آرک تایپ ِ وَندرِر می شویم .
آرک تایپ ِ وَندرِر
وَندرِر یعنی سرگردان ، جستجوگر ، یابنده .
هدفش خود مختاری ست و وظیفه اش ، یافتن ِ هویت !
این آرک تایپ ، مهم ترین آرک تایپ ِ ماست و در واقع انسانی که در کودکی به سر می برد را به فردی بالغ تبدیل می کند .
وَندرِر داستان ِ شوالیه ایست که به سفری دور و دراز می رود و گنجی پیدا می کند . این گنج نماد ِ خود ِ حقیقی یا Self است.
وقتی سفر ِ زندگی مان را آگاهانه شروع می کنیم و به دنبال ِ کشف ِ ناشناخته ها می رویم در واقع زندگی مان در سطحی بسیار عمیق تر آغاز می شود . زمانی آرک تایپ ِ وَندرِر در ما فعال می شود که از خود می پرسیم : من چه کسی هستم ؟ به دنبال ِ چه چیزی هستم ؟ برای چه زندگی می کنم ؟ در واقع وَندرِر به دنبال ِ پیدا کردن ِ خود است .
باید مراقب باشیم چون این آرک تایپ خطر هم دارد و زمانی ست که فرد از آن به عنوان ِ ماسک ِ کودک استفاده می کند و تسخیر ِ آن می شود . در این حالت فرد حرف ِ هیچ کس را نمی پذیرد و در یک خودخواهی ِ کودکانه قرار می گیرد. در واقع کودکی ست که برای فرار از رنج ، ماسک ِ وَندرِری به صورت زده و در انزوا فرو می رود .
وَندرِر به هیچ مرام و مکتبی اکتفا نمی کند و در تمام ِ زمینه ها تفکر ِ ویژه ی خود را دارد . او راه ِ خود را ، خودش پیدا کرده و دنباله روی ِ دیگران نیست ! راه های مختلف را امتحان می کند و راه ِ ویژه ی خود را می یابد .
وَندرِر در زندگی ِ معنوی اش بسیار شکاک است اما در تاریکی ِ وجود ِ خود به یک باور ِ شفاف و عمیق دست پیدا می کند . ایمانی که بسیار قوی ست و از روی ِ آگاهی ست نه تقلید از دیگران .
آرک تایپ ِ کودک به محض ِ سقوط از بهشت فعال می شود ولی آرک تایپ ِ وَندرِر به محض ِ احساس ِ اسارت فعال می شود .
آن چیزی که به انسان ها بسیار فشار می آورد و آنها را به اسارت در می آورد ، وضع ِ موجود ِ زندگی ست که شامل ِ نقش ها ، افکار ، عقاید ، ارزش ها و ... است . فشار برای ثابت ماندن در یک وضعیت و عدم ِ تغییر است . بسیاری از مواقع ما اسیر ِ یک فکر ، احساس ، اسیر ِ یک رفتار یا باور یا ارزش هستیم و در اعتقادات ِ خود ، در واقع در خانه ای هستیم که فقط یک پنجره دارد و اگر پنجره های دیگر به دنیای بیرون باز نکنیم دنیای بی نهایت را فقط از یک پنجره ی کوچک به صورت ِ بسیار ناقص خواهیم دید .
قفس ، قفس است حتی اگر از طلا باشد .
تمام ِ چیزهایی که اجازه ی خارج شدن از قفس را از ما می گیرند ، دشمن ِ ما هستند . در اغلب ِ موارد دشمن ِ ما ، خودمان هستیم . ترس ها ، ضعف ها و ناآگاهی های ما بزرگترین دشمنان ِ ما هستند .
الگوی وَندرِر ، الگوی قهرمان است . قهرمان کسی ست که نظم ِ موجود را به هم زده و نظم ِ جدیدی ایجاد می کند . اولین ِ کار ِ قهرمان ، خروج از قفس ِ طلائی ست . قهرمان کسی ست که یک بینش ِ واقعی نسبت به خود و جامعه ی خود وارد می کند ، بسیار سخت ولی بسیار با ارزش است . او به دنبال ِ ارزش های خود است . به دنبال ِ آن که " چه چیزی برای من خوب است ؟ " .
تفکر ِ وَندرِر این است که راه ِ من مخصوص و منحصر به خودم است و یک راه ِ همگانی نیست !
یک وِندرِر دنباله روی ِ خدایان نیست . خدایان ارزش ها ، باورها ، افکار ، ترس ها و عقده هایی هستند که بر ما حکومت می کنند و ما جرئت ِ روبروئی با آنها را نداریم . مبارزه با خدایان ، توهین به ارزش هاست ! اگر با خدایان نجنگید تا پایان ِ عمر اسیر ِ خدایان می مانید .
زخم ِ ما گاهی خدای ما می شود . زخممان را می پرستیم و نمی فهمیم .
تَه نوشت : خیل ِ خب ! خودم می دونم که بازم طولانی شد ! این قسمتی که امروز توضیح دادم یکی از مهم ترین مباحث ِ جلسه ی قبل بود و تازه ، جلسه ی دیروز هم کلی درباره ی این آرک تایپ صحبت شد که هیچچی از صحبت های جلسه ی دیروزی ننوشتم و گذاشتمش برای پُست ِ بعد ! بعدم اینکه ترسیدم رشته ی کلام از دستم خارج شه ، واسه همین نوشتم که تا حدودی با این آرک تایپ آشنا شید تا بعد بیشتر دربارش توضیح بدم . من که مجذوب ِ این آرک تایپم ! تَه نوشت هارو ادامه نمی دم چون دیگه کَلّمو می کَنید !
تا برنامه ی بعد ، خدانگهدار !
دیروز بهشت ِ زهرا بودم ، مراسم ِ هفت ِ یکی از فامیلهامون بود . هوای خوبی بود ، نه گرم و سوزان ، نه طوفانی . مُلایم بود ، نسیم ِ خنکی می وزید . درون ِ قاب ِ عکس ِ چوبی به ما خیره شده بود ، به ما که نه ، نگاهش به دوردست ها سفر کرده بود . مرد ِ خوبی بود ، آرام و ساکت . نمونه ی یک شوهر ِ مهربان و همراه برای همسرش و یک پدر ِ محکم و دلسوز برای فرزندانش . این را از گریه ها و ضجه های همسر و دخترانش می شد فهمید . نمونه ی یک مرد بود ، مرد ِ واقعی . این را از گریه های خواهران و دوستان و فامیل و همسایگانش می شد فهمید .
بعد از فوت ِ بابا یَدی این اولین مجلس ِ ختمی بود که تووش شرکت می کردم . چقدر بزرگ تر شده بودم و چقدر دیدگاهم متفاوت تر شده بود ، هم نسبت به ۱۵ سال پیش و هم حتی نسبت به یک سال ِ پیش . با قضیه ی مرگ خیلی راحت کنار میام و اصلاً به مرگ خیلی علاقمند شدم. احساس می کنم ترسی از مرگ ندارم . به نظرم مثل ِ یک شروعه ! آغاز ! آغاز ِ سفری جدید و پُر فراز و نشیب و در عین ِ حال لذت بخش و پُر بار . کشف ِ دنیائی جدید و پیدا کردن ِ پاسخ های تمام ِ سوالاتی که داری و تمام ِ مجهولات ِ ذهنی . مثل ِ زندگی که پُر از ناشناختست و کشف ِ تمام ِ این ناشناخته ها و فهم و درکشون در عین ِ حال که پُر رنجه ، لذت بخشه و ارزشمند و همانطور که هر چیزی بهائی داره و ارزان بدست نمیاد که اگر ارزان باشه پس باارزش نیست ، زندگی کردن هم بهائی داره ، درک ِ ناشناخته ها هم بهائی داره ، تکامل ِ روح هم قطعاً بهائی داره ! پس اگر رنجی رو متحمل می شیم باید بدونیم که رنج ها ، زخم ها و ... همه برای درک و شناخت ِ بیشتر و تکامل ِ روحمون لازمه !
چند ردیف آن طرف تر مادری فوت شده بود و مدّاحی ناله ی مادر مادر سر داده بود و حضّار گریه می کردند . زنی هندوانه قاچ کرده بود و درون ِ سینی نامنظم چیده بود و به هر کس که می رسید هندوانه تعارف می کرد برای خیرات ! وقتی مدّاح ِ ما شروع به خووندن کرد هر شعر ِ سوزناکی که دلش می خواست می خووند و هر حرف ِ جانکاهی که می تونست به زبون ِ می آورد و سوز و گدازش رو هم زیاد می کرد تا اشک ِ مردم رو بیشتر در بیاره و تا صدای ناله های جگر خراش ِ دختر ِ بزرگ ِ مرحوم رو نمی شنید که « بابا ، بابا » می کرد ، آرووم نمی گرفت ! چقدر دلم می خواست یه لحظه ، فقط یه لحظه خفه خون می گرفت و اجازه می داد همه توو سکوت ِ خودشون غرق بشن و اون دختر هم با آرامش گریه هاشو بکنه و آرووم بگیره ! هر چند اون مدّاح در مقابل ِ دقیقه ای ۱۰۰۰ تومنی که می گرفت باید هم اونجوری روضه ی رقیه و زینب می خووند و به گریه های آرووم ِ اون دختر بسنده نمی کرد . فقط نفهمیدم این اتفاق چه ربطی به کربلا و رقیه و زینب و حسین و سر ِ بُریده ی اون بزرگوار داشت ؟!!!!
دختر ِ بیچاره ی اون مرحوم هم تا داغ ِ دلش تازه می شد و اندام ِ لاغر و استخونیش رو در آغوش ِ خاکی ِ پدر رها می کرد و گریه و ناله سر می داد ، زود دورش جمع می شدن و زیر ِ بغلش رو می گرفتن و چیزهایی در ِ گوشش می گفتن و بلندش می کردن . چرا نمی زاشتن گریه کنه آخه ؟! الان گریه نکنه پس کِی گریه کنه ؟! او هم با از دست دادن ِ پدر ، یک مرگ ِ دنیوی رو تجربه کرده ، داره رنج می کشه و با این گریه ها در حال ِ بیان و ابراز ِ رنجشه ، تا خالی شه ، تا بتونه دوباره قدرت بگیره ، بزارین توو آغوش ِ خاکی ِ پدر گریه کنه تا سبُک شه ، تا آرووم شه ، تا باور کنه که ازین به بعد ِ جسم ِ بابا نیست ، اما روحش همیشه مراقبش خواهد بود و هواشو داره ! آخه یه بابا هیچوقت دلش طاقت نمیاره که دخترش رو تنها رها کنه !
روح ِ باباهای آسمونی شاد !
قدر ِ باباهای زمینیمونو که روح ِ آسمونی دارن ، بدونیم !
تَه نوشت ۱: پسراش محکم و مردونه ایستاده بودن و به قبر ِ بابا خیره شده بودن ، به خواهرشون که صورتش رو روی قبر ِ بابا گذاشته بود و هِق هِق گریه می کرد . می تونستم بفهمم بار ِ غمی رو که روی قلبشون و بار ِ مسئولیتی که روی شونه هاشون سنگینی می کرد ، که ساکت بودن اما شونه هاشون می لرزید...
تَه نوشت ۲: از لحظه ای که وارد ِ بهشت ِ زهرا شدیم به یاد ِ شیرزاد بودم . دلم می خواست سری به مزارش بزنم ولی تنها نبودم و اختیارم دست ِ خودم نبود و از طرفی یادم نبود که در کدام قطعه ازین بهشت خانه دارد . از دور براش فاتحه ای خووندم و سلامی کردم .
تَه نوشت ۳: تنها مرگ و عشقند که همه چیز را دگرگون می کنند. « جبران خلیل جبران »