توو یه سایه روشن انگار
بین ِ تاریکی و نورم
تازه از ظلمت گذشته
ولی از روشنی دورم
میون ِ نقشه ی دنیا
مثل ِ یه نقطه ی کورم
یا مثل ِ یه ماهی انگار
زندونی میون ِ تورم
از درون شکسته ، اما
کوهی سر تا پا غرورم
دَردارو طاقت میارم
اینروزا خیلی صبورم
شاید این مرز ِ رهائیست
این ! که در حال ِ عبورم
دلخوشم به اینکه شاید
یه قدم مونده به نورم
یکشنبه 90/11/30
تَه نوشت : می خواستم یه ترانه ی زیبای تُرکی براتون بزارم که متاسفانه امروز جور نشد چون بنده فراموش کرده بودم کابل رابط ِ گوشیمو بیارم، باشه برا بعد...فعلاً...
وقتی یه مدت از خونه و زندگیت و دوست و همسایه هات دور می شی وقتی بر می گردی یه کم احساس غریبی می کنی . حال و روز ِ منه که هی می رم و 20 ، 25 روز نیستم و دوباره میام یه سرکشی می کنم و دوباره می رم تا 20 ، 25 روز ِ دیگه! چه کنم که تعطیلی بود و باز دسترسی به نت نبود، حالا فک می کنین توو چه دهات کوره ای زندگی می کنم که هی می گم دسترسی به اینترنت نیست ، والله خب نزدیک به 20 روزی سر کار نبودم و برا همین نمی شد بیام نت ، از اون طرفم خط تلفن خونه مشکلاتی داره که طول می کشه تا نتش وصل شه ، وقت و حوصله ی کافی نت رفتن هم که نداریم ، گوشیم هم اینترنتش فعال نیست ، پس چی می شه ، دست ِ ما از دنیای مجازی کوتاه می شه و بی خبر از احوال دوستان !
خب ، چه خبرا ؟! بدون ِ ما خوش می گذره ؟!
فلوت زن یه مدته که صداش در نیومده و ننواخته و باید دوباره سازش رو تر و تمیز کنه و جَلا بده و شروع کنه به نواختن !
علی رفت و الحمدالله تا حدود زیادی جا افتاده و می گه فقط تنها چیزی که آدم رو اذیت می کنه دوری و دلتنگی برای خونوادس ! علی همیشه می گفت برم از اینجا و راحت شم ، ولی حالا می گه لحظه شماری می کنم که تعطیلات بین ترم برسه و بیام ایران و ببینمتون ! در کل خوبه و در حال تلاش و تکاپو !
ایام عیدی یه سفر رفتیم یزد که خیلی خوب بود و خوش گذشت! همیشه دیدن جاهای جدید ، آدم های جدید با فرهنگ و زبون یا لهجه ی متفاوت منو به وجد میاره ! شنیدن لهجه ی شیرین ِ یزدی ها برام خیلی خیلی جالب بود ! خونه های قدیمی ِ یزد فوق العاده بودن ! روستاهای اطرافش ، عقاب کوه و... . خلاصه سفری بود برای خودش ! اگه فرصت داشتم حتماً عکساشو می ذاشتم. در راه ِ برگشت از روستای ابیانه هم دیدن کردیم که به نظرم محشر بود ! روستایی که هیچ کوچه ی بُن بستی نداره یعنی همه ی کوچه هاش به هم راه دارن و هر چی می ری بازم باید بری ، منم که حس ِ کنجکاویم ولَم نمی کرد و دلم می خواست برم تا ببینم بلاخره به کجا می رسم.
نگفتم از کیک یزدی های داغ و تازه ای که عطرش آدم رو مست می کرد ، یزد بری و کیکی یزدی نخوری ؟
در کل خیلی سفر ِ خوبی بود و جای همگی خالی ! بعد از مدت ها ، این سفر یه مُسکّنِ روحی بود برام ! حالم خیلی بهتره !
دلم برای همتون تنگ شده !
هر چند با تاخیر ، سال نو مبارک!
سال ِ خوبی باشه برا تک تکتون ، سالی که بتونین از ته ِ دل بخندین و توو دریای زندگی ، نهنگی شنا کنین !
تَه نوشت فعلاً یُخدی !