اینم از این !

کار توو کتابفروشی هم به اتمام رسید . دیروز تسویه حساب کردم و اومدم بیرون . یه کم دلم گرفته بود و برای آخرین بار چرخی تووی کتابفروشی زدم و قفسه های پُر از کتاب و لوازم التحریر و ... رو از نظر گذروندم. این آخریا کتاب فروشی بوی ِ مهر گرفته بود . انواع و اقسام ِ دفتر و خودکار و مداد و کیف و جامدادی و کلی خرده وسائل ِ دیگه که هر آدم ِ بزرگی رو هم به وجد میاره ! رفتم سمت ِ قفسه های کتاب که به ترتیب کنار ِ هم چیده شده بودن ، کتاب هائی که وقتی اونجا مشغول به کار شدم ، خودم مرتبشون کردم با توجه به نام ِ نویسنده یا مترجم ِ کتاب . خاکی که رووشون نشسته بود رو گرفتم . کتاب هائی که خیلی هاشونو اونجا ورق زدم و خلاصه وار خووندم . از همون لحظه دلم براشون تنگ شد و احساس کردم دل ِ اونام برام تنگ می شه ! احساس کردم همشون بُغض کرده بودن ! سکوت ِ سنگینی بود . اشک توو چشمام حلقه زده بود و وقتی بهشون گفتم خداحافظ انگار برام دست تکون می دادن ! 

 

دلم می خواس اونجا می موندم ولی گاهی نمی شه ادامه داد . دیگه بد رفتاری ها و بد اخلاقی های مسئول ِ کتابفروشی برام قابل تحمل نبود . احساس می کردم داره به شخصیتم توهین می شه ! من هیچوقت آدمی نیستم که از زیر ِ کار در برم ، کار رو دوست دارم و تا وقتی کار هست ، بدون ِ خستگی و با لذت انجامش می دم و وقتی تموم شد با خیال ِ راحت به استراحتم می پردازم . اما انگار تلاش ها و تقلاهای من برای خوب انجام دادن ِ کار ، به هیچ وجه دیده نمی شد و هر روز برای کم کاری های دیگران ، من مورد ِ بازخواست قرار می گرفتم و ایراد گیری ها و بد عُنُقی ها و حرف های تلخ و نیش دار ِ اون آقا رو تحمل می کردم . البته همیشه از حقم دفاع می کردم و در مقابلش کم نمی آوردم و حرف هامو می زدم و ثابت می کردم که کم کاری از من نیست ولی اون آدم همچنان به کارش ادامه می داد و همین شد که وقتی تصمیم ِ قطعیمو گرفتم که از اونجا برم و بهش اعلام کردم که فقط تا آخر ِ مرداد اونجام ، کمی شوکه شد و بعد از اون ذره ای ، البته فقط ذره ای در رفتارش تجدید نظر کرد ، اما غرورش اجازه نمی داد که ازم بخواد اونجا بمونم ، گاهی با زبون ِ بی زبونی اینو بهم می فهموند ! اما دیگه تصمیم ِ قطعیمو گرفته بودم ، آخه زیر ِ قولش هم زده بود ! اول که برا کار رفتم بهم قول داد که بعد از دو ، سه ماه که به کار وارد شدم حقوقم رو افزایش بده ، که وقتی اواسط ِ مرداد ، راجع به این موضوع باهاش صحبت کردم ، گفت که این کارو نمی کنه و هزار بهانه آورد و صغری و کبری چید که من رو قانع کنه ، که نشدم ! دیروز که حقوقم رو با کلی احترام بهم داد ، با خجالت گفت که حلال کنید اگه یه وقت بد رفتاری ای کردم و می دونم که حقوقی که می دادم خیلی کمتر از حقتون بود و بهم گفت نه اینکه فک کنید دارم تعریف الکی می کنم ، نه ، شما کاری تر از بقیه بچه ها بودید ، متاسفانه بقیه بیشتر برای وقت گذرانی اینجا اومدن و اونطور که انتظار دارم نیستن ! با این حرفاش دلگیری هام برطرف شد و راضی و سبُک از اونجا اومدم بیرون ! ازم خواست که بازم اونجا برم و بهشون سر بزنم . البته منم اونجا خاطرات ِ خوشی داشتم و کارش حقیقتاً برام خسته کننده نبود ، پُر از تنوع بود ، پُر از شوق ، پُر از تازگی و روزای خوبی رو اونجا گذروندم . دوستای خوبی هم پیدا کردم و راجع به خیلی چیزا اطلاعات بدست آوردم و به تجارب کاریم اضافه شد ! بودن تووی اون کتابفروشی هم برام مثل ِ یه نقطه ی عطف بود و به فال ِ نیک می گیرمش ، چیزای زیادی یاد گرفتم و با آدمای مختلفی ارتباط برقرار کردم . به جرئت می گم تجربه ی خوبی بود . حالا از دیروز به جمع ِ بیکاران اضافه شدم ، البته این بیکاری مدت زمان ِ زیادی طول نمی کشه چون فردا قراره برای یه کار ِ جدید و یک تجربه ی جدید اقدام کنم . به امید ِ خدا !  

 

 

تَه نوشت نداریم.

آگاهانه ببخشیم ، عاشقانه بمیریم...

بخش ِ پایانی ِ مبحث ِ آرک تایپ ِ دهنده : 

 

دهندگی ِ مناسب زمانی ست که آمادگی ِ کامل داشته باشیم تا چیزی را قربانی کنیم . بالاترین مرحله ی دهندگی زمانی ست که دهندگی ، بدون ِ دریافت و بدون ِ پاداش و هیچ چشم داشتی برایمان لذت بخش باشد . همچون خورشید که از تابش ِ خود توقعی ندارد و بر همه یکسان می تابد . دهنده ی آگاه انتخابی دهندگی نمی کند ، وجودش منتشر از دهندگی ست . در دهندگی در مرحله ی آگاهانه ، طرف ِ مقابل ِ ما کُل ِ کائنات و خداست ، نه شخص ِ خاصی .  

هرگز در روابط ، خود را در حالت ِ اجبار قرار ندهیم و همیشه موقعیت ِ انتخاب برای خود در نظر بگیریم . دهندگی و دریافت کردن ِ آن ، برای هر دو طرف باید قابل ِ احترام باشد .  

 

بسیاری از افراد کودک ِ ایده آلیست ِ نا امید هستند . گاهی ایده آل ها را باید برای موقعیت های زندگی قربانی کنیم. بسیاری از افراد نعمت های بی شمار ِ خود را نمی بینند اما به آن چیزی که ندارند می چسبند . گاهی فقط فقدان و کمبود را می بینند . دهندگی در سطح ِ بالا ایجاب می کند که با کمبود ها و فقدان های زندگی هم بتوانیم خود را رُشد دهیم . در واقع یک انسان ِ آگاه باید توانائی ِ رُشد را در عین ِ فقدان داشته باشد . این به معنای ترقّی نکردن و بهبود نبخشیدن به زندگی نیست ، بلکه کنار گذاشتن ِ ایده آلیست و ایده آلی زندگی کردن است . یک فرد ِ آگاه زندگی را با همه ی شادی ها و غم ها ، عشق و نفرت و خشم و ازدواج و طلاق و... می پذیرد. 

 

من ِ ایده آل    « ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ »     من ِ واقعی  

 

من ِ ایده آل = آنچه باید باشم .                               من ِ واقعی = آنچه هستم . 

 

اگر فاصله ی بین ِ من ِ ایده آل و من ِ واقعی زیاد باشد ، فرد دچار مشکل می شود . شخص ِ بالغ توانائی های خود را می سنجد و اهدافی را برای خود تعیین می کند که در حدّ ِ توانائی های اوست تا هیچ گاه دچار ناکامی نشود . 

پذیرش از دهندگی می آید و کار کردن برای زندگی ِ بهتر از آرک تایپ ِ جنگجو . 

 

 

برای ورود به جوهر ِ عشق باید ظرفیت ِ عشق ِ خود را بالا ببریم و بدین منظور باید ببینیم که برای معشوق ِ خود حاضریم تا چه اندازه قربانی دهیم و چه چیزی را ؟ 

 

ما در زندگی چیزهای زیادی به دست می آوریم و چیزهای زیادی هم از دست می دهیم و این قانون ِ بده و بستان ِ طبیعت است . ظرفیت ِ ما برای دریافت ِ کامل ِ زندگی ، تمایل به قربانی کردن ِ چیزهائی ست که زندگی از ما می خواهد . گاهی از ما وقت ، گاهی عاطفه ، گاهی پول ، گاهی عزیزان و... را می خواهد . زمانی که چیزی را که زندگی از ما می خواهد بدهیم ، به همان اندازه دریافت خواهیم کرد . 

 

فکر ِ غم و جدائی نباشید و آگاهانه عشق بورزید حتی اگر طرف ِ مقابل متوجه نشود ، پاسخ مناسب به ما ندهد . قلب ِ باز و گشاده ظرفیت ِ دهندگی ِ محبت و عشق را از خدای خویش می گیرد .  

 

و اما آخرین مرحله از آرک تایپ ِ دهنده ، پذیرش ِ مرگ است. 

باید آزادانه و بدون ِ ترس وارد ِ جریان ِ زندگی شویم تا عشق در ما کُشته نشود . اگر خوب زندگی نکنیم چگونه می توانیم خوب بمیریم ؟!  

زمانی می توانیم به خوبی زندگی کنیم که مرگ را بشناسیم و بپذیریم .  

عشق تنها دوست داشتن ِ دیگری نیست ، بلکه رسیدن به یگانگی و وحدت و یکی شدن با خالق ِ جهان ِ هستی ست . 

هرمان هسه در کتاب ِ مُهره های شیشه ای می گوید : 

انسان به جایگاهی از آگاهی می رسد که حتّی جان ِ خود را برای دیگران فدا می کند . 

این هدیه ای درست و آگاهانه به جهان ِ هستی ست . شناخت ِ درست ِ مرگ و پذیرش ِ آگاهانه ی آن . 

اگر آرک تایپ ِ عشق ( دهندگی ) را نشناسیم ، حتماً جنبه ی تاریک ِ آن را زندگی خواهیم کرد . مرگ بالاترین عشق است . 

 

 

تَه نوشت ۱: امیدوارم بتوانیم در جهان ِ هستی نقطه ی خود را به خوبی پُر کنیم .  ( افلاطون ) 

 

تَه نوشت ۲: آرک تایپ ِ دهنده هم به اتمام رسید و اگر خدا خواست مبحث ِ بعدی آرک تایپ ِ جادوگر خواهد بود که زیباترین آرک تایپ ِ جهان هستی ست . این پُست هم نسبتاً طولانی شد و خیلی خلاصه وار نوشتم ، بهرحال به بزرگی ِ خودتون ببخشید ! 

 

تَه نوشت ۳: شنیدن ِ این ترانه از فرمان فتحعلیان هم خالی از لطف نیست . آرامش بخشه و خیلی دوستش دارم ، بخصوص فلوتی که درش نواخته می شه ! فقط متاسفانه تمام ِ ترانه هایی که ازش دارم یه مقدار آخرشون زود قطع می شه و اشکال از سایتی بوده که ازش دانلود کردم . بهرحال امیدوارم خوشتون بیاد .