دیده اگر جانب ِ خود وا کُنی در تو بوَد آنچه تمنا کنی

من همیشه معتقدم هر چیزی که توو زندگی ِ آدم اتفاق می افته یه حکمتی داره ، حتی افتادن ِ یه برگ از درخت هم بی حکمت نیست . اومدن آدم های مختلف توو زندگی ِ آدم ، آشنا شدن با اونها ، حتی نوع ِ رابطه و میزان ِ علاقه ای که می تونیم نسبت به اون آدم داشته باشیم و ... همه و همه دلیلی داره و چیزی رو می خواد بهمون یاد بده ، بفهمونه ! اگه درد و غصه ای داشته باشیم اینها همه نشونه ست برای اینکه بفهمیم داریم رُشد می کنیم ، بزرگ می شیم و خیلی چیزها یاد می گیریم . قبلا ً توو یکی از پُست هام قسمتی از حرفهای ( نادر ابراهیمی ) رو نوشته بودم که گفته بود انسان ِ واقعی هیچوقت بدون ِ درد نمی شه و از درد به عنوان « صافی ِ انسان ساز » یاد کرده بود ! منم روز به روز بیشتر دارم این حرف رو باور می کنم و پی می برم که حقیقتاً همینه !  

 

امروز که کولر رو راه انداختیم وقتی روشنش کردیم ، بوی پوشال های نمناک ِ کولر فضای خونه رو پُر کرد ، یکدفعه با حس کردن ِ این بو حالم دگرگون شد ، این بو برام یاد آور ِ یه سری خاطرات از تابستون ِ پارسال بود ، اتفاقاتی که در عین ِ شیرینی برام تلخ بود و یا در عین ِ تلخی ، شیرین ! حتماً براتون اتفاق افتاده که با حس کردن ِ یه بو یا شنیدن ِ یه صدا یا آهنگ یا دیدن ِ یه صحنه یکدفعه یه خاطراتی براتون زنده شه ، یهو دلتون هُری بریزه پائین و یه حال ِ عجیبی بهتون دست بده !   

تابستون ِ پارسال خیلی روزهای سختی رو پشت ِ سر گذاشتم . کلاً سال گذشته سال ِ عجیبی بود برام ! همون اضطراب ها و دلشوره ها یهو اومد سراغم ، همون حس های عجیب و غریبی که هر روز تجربشون می کردم ، بُغض کردم و یهو احساس کردم پاهام سُست شده و نشستم ! مُرور ِ اون خاطرات هم ، برام تلخی و شیرینی داشت ، یه لحظه اومدم بگم کاش اون اتفاقات هیچوقت نیافتاده بود که آخراش اون همه تلخی برام بزاره ، که هر کاری کردم و هر چی فکر کردم دیدم نه ! اون اتفاقات باعث ِ تغییرات ِ زیادی در من شدن و باید می افتادن ! هیچکدوم بی حکمت نبودن و خدا انقدر جالب این اتفاقات رو پُشت ِ سر ِ هم و به زمانش برنامه ریزی و اجرا می کنه که واقعاً هیچ کس ِ دیگه ای نمی تونه چنین کاری رو انجام بده ! تک تک ِ اون اتفاقات باید می افتادن تا من به اینجا و این مرحله ای که الان هستم می رسیدم ، تا این حد رُشد می کردم و درکم نسبت به زندگی و اتفاقاتش بالا می رفت ! اگه این اتفاقات نمی افتادن من تجربه ی خیلی چیزهای زیبا رو از دست می دادم چون من در سال ِ گذشته چیزهایی رو تجربه کردم که دردناک ولی فوق العاده زیبا و لذت بخش بودن برام ، که حتی با وجود رنجی که متحمل می شدم افتادن ِ اون اتفاقات در زندگیمو واقعاً دوست داشتم ! و امسال هم شروعش برام تلخ بود ولی حالا افتادم توو مسیری که حس می کنم راه ِ زندگیمه ! تموم ِ این اتفاقات مثل ِ یه تابلوئی که علامت ِ یه فِلش یا پیکان رووشون بود سر ِ راهم قرار گرفته بودن تا منو برای رسیدن به این مسیر راهنمائی کنن و مطمئنم توو تمام ِ این مدت خدا کاملا ً حواسش بِهم بود و اگه جائی احساس کرد دارم باز خارج می شم از راهی که باید ، یه نشونه و راهنمای دیگه سر ِ راهم سبز کرد و حالا مثل ِ ماشینی که راه های فرعی رو طی کرده و افتاده توو جاده ی اصلی و می تونه دیگه با یه سرعت ِ منظم و خیالی نسبتاً آسوده حرکت کنه تا به مقصدش برسه ، انگار بالاخره توونستم ازون راه های فرعی بگذرم و بیافتم توو جاده ی اصلی ِ زندگیم ! یعنی اینطوری حس می کنم چون یه آرامش ِ خاصی دارم اینروزا ، حتی بعدازظهر که بوی ِ پوشال های نمناک یاد آور ِ خاطراتی برام شد و حالم رو دگرگون کرد تونستم خیلی زود با یادآوری ِ اتفاقات ِ خوب و تجربیات ِ خوبی که توو تمام ِ این یکسال داشتم ، دوباره تعادل ِ روحیم رو بدست بیارم و خودمو آرووم کنم . همین که این قدرت رو بدست آوردم که خودم رو آرووم کنم برام خیلی ارزشمنده و فکر می کنم اتفاق ِ خیلی خوبیه ! 

 

یکشنبه کلاس ِ یونگ برگزار شد و جلسه ی دوم هم مثل ِ جلسه ی اول پُر از آگاهی و رمز و راز بود برام ! پُر از درس هایی که هر لحظه بیشتر منو به فکر فرو می برد . یه طوریه که انگار هر چی بیشتر آگاهی پیدا می کنی تشنه تر می شی و دلت می خواد بیشتر و بیشتر بدونی ! مثل ِ یه مکاشفه ست و کشف کردن برای انسان همیشه لذت بخش بوده و هست ! وقتی می تونی بخش ِ Ego یا هوشیاری ِ وجودت رو از بخش ِ ناخودآگاه ِ شخصی و ناخودآگاه ِ جمعی تشخیص بدی ، با آرک تایپ ها یا کُهن الگوها آشنا می شی و متوجه می شی که هر کدوم از رفتارهات مربوط به کدوم بخش و کدوم یک از آرک تایپ هاست ، وقتی با کودک و بالغ و والد ِ وجودت آشنا می شی و می تونی تشخیص بدی تمام ِ مشکلات و ضربه هایی که توو زندگیت داشتی و خوردی به علت ِ بیش از حد رشد کردن یا سرکوب شدن ِ یکی از این شخصیت های وجودته و ... ، همه و همه انقدر لذت بخشه و انقدر حس ِ خوبی به آدم می ده که قابل ِ بیان نیست ! درست مثل ِ مادری که از ماه ِ اول ِ بارداریش انتظار می کشه تا بچه به 4 ، 5 ماهگی برسه و بتونه بره سونوگرافی و شکل ِ بچه شو ببینه ، ما هم وقتی می تونیم ازین طریق درون ِ خودمون رو ببینیم و با درونمون و چیزهای جدیدی که در وجودمون هست آشنا می شیم در واقع فکر میکنم همون لذتی رو می بریم که یه مادر با دیدن ِ موجود ِ عجیب و پُر از شگفتی ای که در وجودش داره پرورش می ده تجربه میکنه ! 

 

قسمتی از حرفهای استادم رو اینجا می نویسم که امیدوارم همینطور که برای من شنیدنشون لذت بخش بود برای شما هم باشه : 

 

تا زمانی که از هیچ چیز نمی ترسیم و احساس ِ امنیت می کنیم و احتیاجات ِ ما خیلی راحت پاسخ داده می شود ما در حالت ِ معصومیت به سر می بریم . در اینجا معصومیت به معنای پاکی و بی گناهی نیست ، به معنای ناآگاهی ست ! اگر فرد ِ معصوم نیازها و انتظاراتش برآورده نشود خشمگین می شود . معصومیت در سنین ِ بالا خودخواهی ست ! بچه در رَحم ِ مادر در بهشت است ، بعد از به دنیا آمدن وارد ِ آرک تایپ ِ کودک می شود و انتظار ِ بازگشت به بهشت و همان معصومیت را دارد . ما در سه مرحله از زندگی احساس ِ بودن در بهشت را داریم : 

1- تجربه ی اوایل کودکی و بودن در رحم ِ مادر 

2- تجربه ای که در اوایل ِ دوران ِ عشق و عاشقی داریم  

3- تجربیات ِ وصل ِ عرفانی  

 

آدم و حوا در بهشت احساس ِ آرامش ِ زیادی داشتند ِ همه چیز برایشان فراهم بود و درد و رنجی نداشتند . اما بعد از سقوط ِ از بهشت بلافاصله وارد ِ سفر زندگی شدند و این سفر برایشان رنج آور بود و با یادگیری های زیادی همراه . ما همیشه دوست داریم در حوزه ی کودکی باقی بمانیم ، یعنی همان بهشت و تمام ِ رنج ها را حذف کنیم و تنها پاداش ِ این دنیا را بگیریم. 

 

بهشت جائی نیست که به خواسته های خودخواهانه ی خود برسیم . تا سقوط ِ از بهشت را تجربه نکنیم همیشه همانطور کودک و ناآگاه باقی می مانیم . اما هر زمانی که به خواسته های خود نمی رسیم و نیازهایمان پاسخ داده نمی شود ، سقوط ِ از بهشت را تجربه می کنیم . سقوط ِ از بهشت به انسان احساس ِ عدم ِ امنیت را وارد می کند . اینجاست که وارد ِ آرک تایپ ِ کودک می شویم یعنی حس ِ ترس و عدم امنیت را تجربه می کنیم ، حس ِ سرخوردگی و آسیب دیدگی . هراسان و ناامید می شویم ، احساس ِ خشم ، غم و طرد شدگی داریم . برای یافتن ِ امنیت به جست و جوهای بیرونی و عوامل ِ بیرونی متوسل می شویم . وقتی با یک ناکامی یا یک واقعیت روبرو می شویم نمی توانیم آنرا بپذیریم و ناامید می شویم. هر چه به اتفاقات ِ زندگی و دنیا ایده آل تر فکر می کنیم ، واقعیت ها دردناک تر و تحملش سخت تر می شود و کودک ِ ناکام دنیا را ناامن می بیند . این کودک ممکن است به علت ِ ترس و عدم ِ امنیت حتی به دیگران آسیب بزند چون می ترسد از آسیب خوردن ِ دوباره !  

 

در این زمان یعنی سقوط ِ از بهشت رنج زیادی را متحمل می شویم . این رنج به اندازه ای زیاد است که فرد از آن به شدت فرار می کند و به اعتیاد روی می آورد . اعتیاد به هر چیزی از جمله : خوردن ، خوابیدن ، سیگار کشیدن ، کتاب خواندن ، اینترنت ، ورزش ، مراقبه ، مذهب ، روابط دوستی ، الکل ، مواد مخدر و ... . 

 

اما در واقع این رنج بسیار زیباست چون ما بعد از سقوط ِ از بهشت و تحمل ِ این رنج ها با شکوه ِ تمام ، سَفر ِ زندگی را آغاز می کنیم ، خود را می شناسیم ، دیگران و جهان را می شناسیم ، به خود و دیگران احترام می گذاریم ، مسئولیت ِ زندگی ِ خود را به عهده می گیریم . احساس ِ یگانگی می کنیم و دوباره به بهشت نزدیک می شویم اما این بار آگاهانه . همیشه آگاهی رنج دارد اما در عین ِ حال لذت بخش است . رنج ِ از سقوط ِ از بهشت ، رنج ِ از فهمیدن و رنج ِ از دیر آگاه شدن و از طرفی لذت ِ آگاهی که شَعف ِ فطری دارد . در عمق ِ وجود ِ انسان میل به آگاهی و شناخت به طور ِ غریزی موج می زند . بهشت ِ ناآگاهی ، تاریکی ِ مطلق است مانند زمانی که در رَحم ِ مادر هستیم . هر چه زودتر آگاه شویم تحمل ِ واقعیت ها آسان تر می شود . رنج ها همچون علامتی می خواهند چیزی را به ما نشان دهند . اما ما معمولاً رنج هایمان را انکار می کنیم برای اینکه کاری برای ضعف های خود انجام ندهیم. به دنبال ِ نجات دهنده ای هستیم که ما را از این رنج ها رهایی بخشد و به وضعیت ِ امن برساند در حالی که برای بازگشت به حوزه ی امن باید به توانائی های خود تکیه کنیم . 

  

کودک همیشه فریاد ِ تنهائی سر می دهد ، کمک می خواهد و به دنبال ِ حامی ست . احساس ِ طرد شدن و فراموش شدن رنج ِ بسیار عمیقی ست که در بزرگسالی خود را به صورت ِ اضطراب یا خشم یا افسردگی نمایان می سازد.  ما حق نداریم سر ریز ِ حال ِ بد ِ خود را روی دیگران بریزیم ! مسئولیت ِ حل ِ مشکلاتمان با خودمان است ! و اما باید بدانیم هر قدر از رنج ها فرار کنیم مشکلاتمان بیشتر می شود پس باید بایستیم و با آنها روبرو شویم . 

 

ما 12 نوع آرک تایپ در درونمان داریم و آرک تایپ ِ معصوم و کودک تنها دو نوع از آنها هستند . خوشبختی یعنی ایجاد ِ تعادل بین آرک تایپ های درونی و زندگی کردن با آنها ! 

 

 

تَه نوشت 1: می دونم طولانی شد ، خیلی سعی کردم خُلاصش کنم و دیگه خلاصه تر ازین نمی شد ! می ترسیدم اون مفهوم ِ اصلی رو نرسونه ! امیدوارم براتون خسته کننده نباشه و لذت ببرید. من که 3 ساعت سر ِ کلاسم دلم نمی خواد کلاس تموم شه و حتی اگه ساعت ها ادامه داشته باشه اصلاً احساس ِ خستگی نمی کنم . توضیح دادن ِ تک تک ِ این آرک تایپ ها هم سخته و هم زمان ِ زیادی می بره و در یک پُست نمی گنجه ، به همین علت فقط سعی کردم توضیح ِ مختصری از یکی از مفاهیم ِ اصلی ِ این جلسه رو براتون بنویسم .  

 

تَه نوشت 2: دیروز پیش ِ دکترم بودم و خیلی خیلی خوشحال بود از دیدن ِ این همه تغییراتی که انقدر به سرعت در من ایجاد شده ! می گفت حنا اصلاً باورم نمی شه انقدر سریع داری بزرگ می شی و تغییر می کنی ، رُشدی که توو این مدت داشتی برام غیر ِ قابل ِ تصور بود خیلی خوب از پَسش بر اومدی ، اصلاً دیدگاهت ، حرفات ، رفتارهات همه تغییر کرده... 

 

تَه نوشت 3: آنان که رنج می برند راه ِ مرا ادامه خواهند داد .  « یونگ »

نظرات 20 + ارسال نظر
خودم چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 01:59

سلااااااااااااااااام حنانه جونم ..
خوشحالم که خوشحال و شاد می بینمت ... خیلی عالیه بانو ...
در مورد حکمت کارها ی خدا باهات موافقم و ذره ای بهش شک ندارم ....
اون بوی کولر رو هم چند روز پیش تجربه کردم و چقدر هم بهم حال داد ... حس قشنگیه ...
راستی اینکه تو انقده تغییر درونی کردی به خاطر دکترت نیستا به خاطر روحیه ی خودته عزیز دلم ...

سلااااااااااااااااااااااااااااام خانومی.
مرسی عزیزم.
آره ، قطعا ً همینطوره ! آدم تا خودش نخواد هیچ اتفاقی نمی افته و هیچ تغییری رخ نمی ده ! من واقعاً می خواستم که این تغییر رو در وجودم ایجاد کنم و خوشحالم که دارم موفق می شم ، یعنی وقتی دکتر می گفت با سرم حرفاشو تائید می کردم و بهش گفتم که خودم هم باورم نمی شه انقدر سریع تغییر کردم .

آوا چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 03:24

نمیدونم حنانه بانووو..بعضی تلخیها اصلا ارزش
تجربه کردنو دارن یا نه!بعضیاش که خودتم از
قبل میدونی کاملا غلطه وبخاطر یه حس
بسیار خوبت میری طرفشون و گند میزنه
به تموم هستی آدم.بواقع نمیدونم
گفتن این حرف صحیح نیست
اما امکان دارد که نیمهء دوم
۸۹ را از زندگیم بردارم آیا؟
یااینکه آ ن نیمه راتکرار
ننمایم آیا!چیزاییکه
واسه کلاست
نوشتی خیلی
جالب بودن بانو
مطمئنم تاتهش
میری چون اینو
اراده کردی پس
بهش میرسی
موفق باشی
یاحق...

آوا جان ، آدمی توو زندگیش ممکنه دچار اشتباهات زیادی بشه و حتی بعضی ازین اشتباهات براش خیلی هم تلخ باشه اما تا اشتباهی نباشه چیزی یاد نمی گیریم ، تا تلخی ها نباشن شیرینی هارو تجربه نمی کنیم ، مطمئن باش در تمام اتفاقاتی که برامون می افته حکمتی هست !
اینکه بخواهیم قسمتی از زندگی یا خاطراتمون رو حذف کنیم که امکان نداره ، پس بهتره بشینی و خوب به اون دورانی که به ظاهر برات عذاب آوره فکر کنی ، باهاش مواجه شی و سعی کن بفهمی این دوران با تموم تلخی هاش چه چیزی به تو اضافه کرده ، چه تغییراتی در تو ایجاد کرده ؟! خوب که فکر کنی متوجه می شی ما در تموم اتفاقات تلخ زندگیمون کلی چیز یاد می گیریم و به تجربیاتمون اضافه می شه و رشد می کنیم .
مرسی عزیزم.

فرزانه چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 08:37 http://www.boloure-roya.blogfa.com

سلام حنانه جون
خوشحالم که داری خودت رو پیدا میکنی و میخوای که از زندگیت لذت ببری. اگه کتابی تو این کلاسها بهت معرفی میشه بی زحمت بگو که من یه مطالعه ای داشته باشم.
قربانت

سلااااااااااااااااااااااااااام فرزانه جان.
ممنونم عزیزم.
باشه حتماً ! فعلاً که فقط کتاب « خودآموز روانشناسی یونگ » رو بهمون معرفی کردن تا بخونیم.

روشنک چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 10:42 http://hasti727.blogfa.com

ممنونم که خلاصه کلاستو نوشتی....
خیلی عالی بود ....
هم لذت بردم هم یاد گرفتم
عزیزی

خواهش می کنم روشنک عزیزم.
خوشحالم که دوست داشتی و لذت بردی !

سحر چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 10:47 http://dayzad.blogsky.com/

جالب بود
خوشحالم برات حنانه جان

مرسی سحر جونم.

مامانگار چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 10:53

..مرررسی حنانه جان...خیلی خوبه و ممنون که آموزه های یونگ رو اینجا آوردی عزیز....
...این حفاریهای درون و کاوشهای روح..در ادامه..نقبی میشه به سرچشمه حیات و آفرینش مون !..که اگه بهش دست پیداکنیم...راه بهشت زمینی رو یافتیم !..
...خییییلی خوشحالم که روحیه ات اینقدر بالاست ..

خواهش می کنم مامانگار نازنین . کاری نکردم.

بله ، چقدر زیبا توصیف کردین !!

قربون شما برم که انقدر مهربونین !

کیانا چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 11:50 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلام حنانه جونم
قربونت برم ماشا.. چه همه نوشتی

ایشا... فرصت شه حتمن میخونم ،موفق باشی
الان اومدم یه سلامی بکنم و برم

سلااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
تازه کلی خلاصش کردم !
باشه عزیزم ، هر وقت دوست داشتی بخون !

ما(ریحانه) چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 12:26 http://ghahvespreso.persianblog.ir

سلااام حنانه جونم... چه کلاس جالبیه...راست میگی واقعا آدم جذب میشه.. چه جوری این کلاسو پیدا کردی؟؟؟ راستی خوشحالم که حال خوبی داری.. در مورد اون قسمت اول پستت هم بگم منم مثل تو ژارسال سال خوبی نبود واس ولی الان که نکاه میکنم میبینم خیلی بزرگتر از پارسال شدم..

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام ریحانه جان.
این کلاس رو خود ِ دکتر ِ روانشناسم تدریس می کنه و بهم گفت که حتماً شرکت کن چون خیلی برات مفیده ! اول به حرفش گوش نکردم و گفتم نه بابا مگه چی می تونه باشه ، حتماً مثل این کلاس های روانشناسی ِ دیگه ست که همش می گن مثبت فک کن ، این کارو بکن ، اون کارو بکن ! اما بعد که ثبت نام کردم دیدم نه ، این کلاس فوق العادست ! واقعاً لذت بخشه !
ممنونم ریحانه جان.

خوشحالم که اینو ازت می شنوم ، آره مسلماً بزرگ تر شدی و کلی تغییرات در وجودت ایجاد شده !

رها پویا چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 12:37 http://gahemehrbani.blogsky.com/

بهت تبریک میگم. چه خوب بزرگ شدی
ممنون حنانه باید کلاس جالبی باشه.
گاهی خود زندگی و مشکلات هم به ما درس هایی میدهند عزیزم. آدم رو میسازند. راست میگه تا سختی نکشی ساخته نمیشی یا همون بزرگ نمیشیِ شما.

خوشحالم برات و بذار این روند ادامه پیدا کنه حنانه جون

مرسی رها جونم.
آره رها جون. سختی ها هستن که مارو می سازن !

می خوام ادامش بدم تا هر جائی که بشه ، تا جائی که بتونم معنی ِ خیلی چیزها رو بفهمم و درک کنم !

آلنی چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 12:57 http://alone-version.blogsky.com

سلام حنانه
فلوت زن خوش صدایی مه شب ها روی بوم خونه ها می نوازه تا آرامش رو به همه هدیه کنه. خیلی خوشحالم. خیلی زیاد. از اینکه می بینم کنار تمام انرژی های مثبتی که می تونستی داشته باشی و داشتی بمونی و گاهی به خود انرژی ها هم انرژی بدی تا سرایت کنه به دیگران خوشحالم. از اینکه می گی حوادث چند مزه ی زندگیت باعث شده بزرگتر بشی و اونها رو نه به عنوان خاطره ی بد که بعنوان قسمتی از زندگیت میشناسی هم خوشحالم. گاهی آدما خاطراتی رو می سازند که با وجود گذشت سالها هم می منه تو دل آدما. و چه خوبه که گاهی اون خاطرات گرمای زندگی رو بیشتر کنه.
زندگیت گرم
هوای اطرافت خنک
دلت آسمونی
غمات زودگذر
در پناه خدایی که نزدیکه
سبز باشی و بی کران

سلااااااااااااااااااااااااااااااام آلنی عزیز.
ممنونم از محبتت !
چه بامزه ! حوادث چند مزه ! واقعاً همینطوره !
اون اتفاقات و خاطرات به هیچ وجه بد نبودن ، به هیچ وجه ! شاید تلخی برام داشت ولی اصلاً بد نبودن ! اون روزها مهم ترین بخش از زندگی ِ من رو تشکیل دادن ، چون خیلی چیزها یاد گرفتم ، رشد کردم ، بزرگ شدم ، نغییر کردم و...
آره ، خوبه ، خوبه که حتی خاطراتی که برامون تلخی داشتن به بهترین قسمت از زندگیمون تبدیل شه و به قول تو با گذشت سال ها هم توو دل و یادمون بمونه و یادآوریشون به زندگیمون گرما ببخشه !
ممنونم آلنی از آرزوهای خوبت ! ممنونم.
امشدوارم برای تو هم همینطور باشه !

سوریا چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 18:21 http://soorya.blogfa.com

مدتی ست "کوک باشی" به کسی نگفتیم, دلمان تنگ شده برای تکیه کلاممان
کوک باشی[گل]

من هم دلم برا تکه کلامت تنگ شده بود عزیزم.
مرسی ، تو هم !

رها بانو چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 19:42 http://rahabanoo.blogsky.com/

حنانه جونم باور کن دو بار این پستتو خوندم و هر دو بارم لذت بردم ...
چه خوبه که دوست فهمیده و ماهی مثل تو دارم ...
به دوستی باهات افتخار می کنم ... چون هر دفعه از هر کدوم از پستات یه چیزه تازه یاد می گیرم ...

* آره حنانه ... بعضی چیزا بدجوری آدمو یاده بعضیا میندازه ... بعضی جاها ، بعضی ترانه ها ، بعضی بوها ! میفهمم ...

یه دنیا آرزوی خوب برای حنانهء گل و مهربان ...

مرسی رها ، خوشحالم که لذت بردی !
قربونت برم ، برای منم دوستی با تو افتخاره رها جونم ! تو ماهی ! تو مهربونی !

خودت می فهمی و تجربشو داری رها که چجور آدمو حالی به حالی می کنه ...

مرسی عزیز دلم از آرزوهای خوبت !

رها بانو به آوا چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 19:44 http://rahabanoo.blogsky.com/

از همینجا بهت سلام میگم آوا جونم ...
دلم برات تنگ شده !

آوا شنیدی ؟!

فاطمه (شمیم یار چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 23:14

سلاممم حنانه عزیزم
برات خوشحالم خیلی زیاد...
می دونی گاهی اوقات دیدگاه آدم که عوض میشه
بعدها این عوض شدن روخیلی بهتر توزندگیت اثرش رو می بینی..
خدا رو شکر که همه چی خوب داره پیش میره

سلااااااااااااااااااااااااااام فاطمه جان.
ممنونم عزیزم.
همینطوره که می گی ! انشالله تاثیرات خوبی توو زندگیم می زاره !
بازم ممنونم ازت مهربون.

خورشید پنج‌شنبه 12 خرداد 1390 ساعت 11:06 http://khorshidejonoob1.blogfa.com

سلام
تولدت مبارک عزیزم . با تاخیر البته . شرمنده ما دیر رسیدیم .
خوشحالم که خوبی ..

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام
ممنونم خورشید جان.
دشمنت شرمنده !

رها بانو جمعه 13 خرداد 1390 ساعت 00:23 http://rahabanoo.blogsky.com

بازم سلااااااام به حنانه ی گلم
دلم گرفته بود ... گفتم بیام پستتو بخونم تا یه کمی آروم شم ... خوبه که نوشتی این پستو ...

سلاااااااااااااااااااااااااااام رهای عزیزم.
خوشحالم که خووندنش آروومت می کنه !

رها بانو به خورشید جمعه 13 خرداد 1390 ساعت 00:31 http://rahabanoo.blogsky.com

به به سلام خورشید خانومی
خیلی کم پیدایی رفیق
تحویل نمی گیری دیگه ...
هرچی کردم نتونستم امروز واست کامنت بذارم
امیدوارم اینجا رو بخونی ...
عرض ارادت دوست خوبم ...

حنانه جونم ببخشید از کامنت دونیت نهایت سوء استفاده رو میکنما !

قابل توجه خورشید خانوم !!


بار ِ آخرت باشه رها ! ( شوخی )

برنا جمعه 13 خرداد 1390 ساعت 17:34 http://www.bornaweb.blogfa.com

در رابطه با حکمت ...؟
آره فکر کنم اکثریت اتفاقها یه جورایی به نوع زندگی ما در اینده ارتباط دارن و همینطور اشنایی با بعضی ادمها مسیر زندگی ها رو عوض میکنه ...
امیدوارم این تغییرات سریعی که داره همیشگی و در جهت مثبت باشه ...

بَه بَه آقا برنا !!
یه مدته فرصت نکردم به وبت سر بزنم !
تو هم کم پیدایی ؟!

خودم هم امیدوارم که اینطور باشه !

فرزاد جمعه 13 خرداد 1390 ساعت 19:06 http://www.bighalam.persianblog.ir

" رو سفید شدی پسر معاویه "

به روزم و مشتاق نگاهی...

انشالله میام پیشت !

آوا یکشنبه 15 خرداد 1390 ساعت 01:42

خ.ص.و.ص.ی
یاحق...

مرسی آوا .
خیلی زیبا و غم انگیز بود ولی ازون داستان هایی بود که خیلی خیلی دلنشین بود مثل داستان ها و افسانه های صحرا .
واقعاً ممنونم ازت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد