گاهی درد از تحملت بیشتر است و رنج از صبوری ات...

امروز جمعه بود و کِش دارتر از تمام ِ جمعه هایی که داشتم . 

روزی بود که به نبش ِ قبر ِ خاطراتم پرداختم . 

پارسال ، همین امروز و روزهای بعدترش...چه بر من گذشت...چگونه گذراندم... 

دلم گریه می خواست و تا دلم خواست گریه کردم ! 

... 

یک سال گذشته ! خیلی ست انگار ! خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی ! 

 سبُک ترم ! آرام ترم ! خوبم حالا ! 

ظرف ِ تحملم سر ریز شده بود  

و کاسه ی صبرم لبریز ، 

اما حالا باز هم جا دارم...باز هم می شود تحمل کرد ، می شود صبور بود...