همش شرح ِ حاله !

دیروز که فک می کردم اولین روز ِ ماه رمضونه ، روزه گرفتم تا ببینم می تونم روزه بگیرم یا نه ؟! صبح نسبتاً حالم خوب و میزون بود ولی توو کتابفروشی خیلی کار داشتیم چون نزدیکای شهریور و مهر ِ و داریم تغییر دکوراسیون می دیم و کلی جابه جائی داشتیم و داریم و هر روز یه خَروار کار انجام می دیم و باز می بینیم کلی کار مونده ! مشغول بودم و به شدت احساس ِ تشنگی می کردم ولی طاقت آوردم . ظهر که رسیدم خونه بی حال بودم ، خوابیدم . بعد از ظهر حالم بهتر بود ولی یه کم سرگیجه داشتم . یه ساعتی فلوت تمرین کردم و سرمو با کارای دیگه گرم کردم . دیگه دم دمای افطار احساس کردم بدنم داغ شده و تپش ِ قلب دارم . هر وَخ فشارم می افته اینطوری می شم . بلاخره افطار کردم و حالم بهتر شد ولی تصمیم گرفتم روزه نگیرم یا لااقل چن روز یه بار بگیرم . نه اینکه روزه گرفتنو به خودم اجبار کنم ، نه ! خودم دوست دارم روزه گرفتنو ، همیشه حس ِ خوبی پیدا می کنم ، احساس ِ سبُکی هم از لحاظ ِ روحی و هم از لحاظ ِ جسمی . یه جورایی فک می کنم مثل ِ یه امتحانه ، امتحانی که خودم از خودم می گیرم تا ببینم صبر و تحملم چقدره ؟! تا چه حد می تونم نَفسم رو کنترل کنم ؟!  

 به هر حال ، امسال به این نتیجه رسیدم که ممکنه با این روزه گرفتن بیشتر به جسمم آسیب بزنم و چون همچنان آمپول های ویتامینم ادامه داره ، دیدم روزه نگرفتن منطقی تره ! چون پارسال هم قبل ِ ماه رمضون به شدت بدنم ضعیف شده بود و روزه گرفتن باعث شد تا چند ماه اسیر ِ قرص و آمپول و سِرُم باشم و وقتی می رفتم دکتر و برام آمپول می نوشت دلم می خواست بزنم زیر ِ گریه ، عین ِ یه بچه ! نه اینکه از آمپول بترسم ، نه ! دیگه بدنم طاقت سوزن سوزن شدنو نداشت ! نمی کشید !

دیشب که می خواستم بخوابم داشتم به این فک می کردم که آدم وقتی یه چیزی رو از دست می ده تازه قدرشو می دونه ! هر سال ماه رمضونا روزه هامو کامل می گرفتم و چقدر اون حس ِ سبُکی ، اون حس ِ پیروزیه لذت بخش بود ولی حالا دو ساله که نمی تونم این حس هارو تجربه کنم ، دو ساله که ماه رمضونا حال و هوای ماه رمضونای قبل رو برام نداره ! 

به نظرم اگه به روزه گرفتن به دیده ی اجبار یا وظیفه نگاه نکنیم ، اون موقعست که ازش لذت می بریم . نماز هم همینطوره ! تا چند سال قبل فک می کردم باید روزه بگیرم و نماز بخونم ، یه اجباره و اگه انجام ندم حتماً یه بلائی سرم میاد ، یعنی خدا یه بلائی به سرم نازل می کنه ! همش از ترس بود و یه جورائی این ترس ِ ناشی از حرف ها و رفتار اطرافیان و معلم های دینی و قرآن ِ مدرسه و تبلیغ ها و صحبت های مبلغان ِ دینی در رسانه های ارتباط جمعی بود . اما حالا دیدگاهم خیلی تغییر کرده ، خیلی و ازین بابت خوشحالم ! دیگه دوست ندارم اجباری روزه بگیرم و نماز بخونم . به نظرم تا وقتی نفهمی داری چیکار می کنی اون کار هیچ ارزشی نداره ! البته اینها نظر ِ شخصی ِ منه و قصدم بی حُرمتی به اعتقادات و افکار دیگران نیست . قصد ِ شعار دادن هم ندارم فقط نظرمو گفتم . اینکه خوبه اول فکر کنیم و بعد کاری رو انجام بدیم ، اینکه اگه روزه می گیریم یا نماز می خوونیم برامون لذت بخش باشه و به قول ِ استادم با روزه گرفتن و نماز خووندن با خدا عشق بازی کنید !   

 

تَه نوشت ۱: این روزا ، غرق در هر روز ِ خودمم ! هر لحظه مشغول ِ هر کاری که هستم فقط توو همون لحظه حضور دارم و این یه حس ِ رهائی بهم می ده ! دیگه کمتر فک می کنم ، کمتر حِرص می خورم یا اگه چیزی اذیتم کنه و فکرم رو درگیر کنه یا حِرصم بده ، سعی می کنم راه حلی براش پیدا کنم ، یعنی در واقع فک می کنم هیچ چیزی توو دنیا ارزش ِ اینو نداره که به خاطرش حرص بخورم ! به آینده اصلاً فکر نمی کنم ولی هر از گاهی به گذشته هام سَرَکی می کشم و لا به لای خاطرات ِ تلخ و شیرینم دنبال ِ یه چیزایی می گردم ، که البته هر بار هم دست ِ خالی بر نمی گردم . مثل ِ این می مونه که یه انباری ِ تاریک پُر از خِرت و پِرت و آت و آشغال و چیزای عتیقه و قدیمی داشته باشی و هر از گاهی با یه چراغ قُوّه بری داخلش و شروع به گشتن و زیر و روو کردن ِ خرت و پِرتا کنی و هر بار هم یه چیز ِ با ارزشی پیدا کنی که احساس کنی حالا به دردت می خوره ! اما همیشه نمی شه با اون چراغ قوه هه رفت توو انبار ، بلاخره باید سرپیچ ِ لامپش رو تعمیر کنم و یه لامپ ببندم که اون انبار روشن باشه هر وَخ که من می خوام ، چون توو تاریکی ممکنه خیلی چیزا از چشم ِ آدم پنهون بمونه ! 

 

تَه نوشت ۲: گُلم ! دلم ! 

حُرمت نگه دار ! 

که این اشک ها خون بهای عمر ِ رفته ی من است ! 

سرگذشت ِ کسی که هیچ کس نبود ، 

و همیشه گریه می کرد... 

بی مجال ِ اندیشه به بُغض های خود ! 

تا کی مرا گریه کند ؟ 

و تا کِی...؟ 

و به کدام مرام بمیرد... 

آری ! گُلم ! دلم ! 

ورق بزن مرا  

و به آفتاب ِ فردا بیندیش ،  

که برای ِ تو طلوع می کند ! 

با سلام ُ عطر ِ آویشن... 

                                   « حسین پناهی »

نظرات 15 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 00:48 http://zahrat.blogsky.com

فقط میدونم واسه نماز نخوندن و روزه نگرفتن بازخواست نمی شیم. به نظرم هیچ وقت خدا اینقدر به ما سخت نمی گیره. سخت امتحانمون می کنه ولی خیلی نمره هامونو اثز نمیده

اوهوم.

کیانا چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 04:13 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلااااااام عزیزم
دومم شدمممم
الان گییییییج خابمممم . پستتو خوندم ...بعد میام که کامنت اساسی میذارممم و باز اظهارفضل میکنم اما خداییش الان کشش ندارم اومدم فقط دومیمو ثبت کنم از دستم نرهههههههه

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام کیانا جان.
بعله !
باشه عزیزم ، قبول ! دومی به اسم تو ثبت شد !

افشانه چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 09:54 http://www.mahemehri.blogsky.com/

هم شاگردی سلاااااام...!

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام علیکم .

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 12:11

سلاممممم حنانه جانم
مسلما اعمال اجباری خلوص ندارند ...
هر کار پسندیده ای هرچند کوچک ولی دلی باشه هم ارزشمنده هم لذت داره...
برای ته نوشت ۱ برات خوشحالم عزیزته نوشت ۲ هم خیلی خوب بود..

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام فاطمه جان.
بله ، همینطوره عزیزم.

مرسی مهربون.

پونه چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 12:42 http://jojo-bijor.mihanblog.com

شعر های پناهی رو دوست دارم

منم ، خیلی !

علی لرستانی چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 13:21 http://alilorestani.persianblog.ir/

سلام
اشکال نداره خدا درک میکنه وضعیتت رو

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
خدا حفظش کنه که درکم می کنه !

علیرضا چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 13:45 http://yek2se.blogsky.com/

امیدوارم زود حالتون کامل خوب بشه

مرسی علیرضا !
خوبم ، فقط یه مقدار ضعیف شدم .

آلنی چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 13:53 http://alone-version.blogfa.co,

سلام
خوبه که خواستی روزه بگیری. خوبه که فهمیدی اجباری بهش نیست اما خودت این نیازو داری. و خیلی بده که ضعیفی. می دونم شرایطت همش در حال تغییره اما باید که جسمت قوی باشه تا بتونه بی قراری های روحتو پوشش بده. منم روزه می گیرم با اینکه برام سخته. آخه کلی راهه ت محل کارم خب.
ته نوشت 1 رو قبول دارم. خاطرات ما مثل زیرزمین تاریکی می مونه که توش پر از خرت و پرته. پر از چیزایی که می تونه به درد بخوره و خوشحالمون کنه یا چیزایی که حتی فایده ی نگاه کردنم ندارند. خاطراتت رو باید دسته بندی کنی. این دسته بندی همون چراغه که باید تعمیر بشه.
ته نوشت 2: ورق بزن مرا

سبز باشی و بی کران

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام آلنی.
آره ، متاسفانه از لحاظ جسمی ضعف دارم و تازه دیروز آمپول های ویتامینم تموم شد. البته قصد دارم هر دو سه روز یه بار روزه بگیرم .
روزه هات قبول باشه ! التماس دعا دارم.

هنوز با خاطراتم خیلی کار دارم . وقتی بتونم اتفاقات ِ خوب و بد ِ زندگیمو بپذیرم و به حکمتشون پی ببرم وسعی کنم باهاشون کنار بیام ، اون موقعست که خاطرات دیگه یادآوریشون اذیتم نمی کنه و در واقع اون انبار برای همیشه روشن می شه ! فرار کردن از گذشته و بی خیال ِ خاطرات بودن ، هیچ دردی رو دوا نمی کنه !

آلنی چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 13:54 http://alone-version.blogsky.com

آدرس تصحیح شد

اوکی.

شاهسپرم چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 15:20 http://shahsepram.blogfa.com

چه طورایی دختر ؟!

میس یو !

خوبم. ممنون. تو چطوری؟

تَنک یو ! میس یو توو !

بچه مثبت چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 16:36 http://o-mosbat.blogfa.com

فرا رسیدن ماه زلبیا و بامیه ، بیخوابی شبانه ، گرسنگی روزانه ، روز شماری ماهانه ، پر خوری سحرانه ، افطاری شاهانه و توقع امرزش سالانه مبارک

مبارک باشه انشالله به برکت ِ حضور پر رنگ تر ِ خدا !

بهنام چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 23:35 http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااام

حرفات درسته
دقیقآ منم همین حس رو دارم... اگه روزه میگیرم نه به این خاطر که مجبورم و اگه نگیرم باید اون دنیا جواب پس بدم بلکه به خاطر اینه که با روزه گرفتن حال میکنم... واسه همین وقتی یکی میگه این کارو نکن روزه ات باطل میشه و گناهه اعصابم خرد میشه! روزه گرفتن یه چیزیه بین ما و خدای خودمون به کسی ربطی نداره که

آفرییییییین آفریییییییییین! منم همیشه همینو میگم به همه دیگه! اینکه : هیچ چیز تو این دنیا ارزش غصه خوردن نداره....

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام بهنام جان.

اوهوم ! پس حسابی حال کن ! یادت بود منم دعا کن !

واقعاً همینطوره ! گاهی که باز حواسم نیست و برا یه چیزی حرص می خورم ، یهو به خودم میام و می گم هی ! دختر ! ارزششو نداره !

ندا پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 09:06

حنانه ی من دلم براات تنگه خیلی خیلی حرف های زیادی دارم بت بگم از آدم هایی که دارن میان توی ندگیم و نمیدونم آخرش قراره به کجات برسه اما مطمئنا جای بدی نیست چون خدا هیچ وقت بد منو نخواسته...
اگه دوست داری و امکانش هست یه بار دیگه شمارت رو برای من سند کن که الان دیگه ندارمش نه اینکه توی اون گوشیم بود....
بعد اینکه باز هم یک حرفی زدی که من رو با خودش برد "گه به روزه گرفتن به دیده ی اجبار یا وظیفه نگاه نکنیم ، اون موقعست که ازش لذت می بریم"اینو که خونم با خودم گفتم هی درس خوندن هم همین طوره باید ازش لذت ببرم وگرنه میشه اجبار و نه تنها دادمه اش نمیدم بلکه میذارم کنار
دوست دارم حنانه این روزها خیلی مراقب خودت باش تا جسما قوی شی مون طور که روحت داره کم کم قوی میشه چقدر حرف زدم من...

منم دلم برات تنگ شده عزیزم.

آره ندا جونم ، اومدن هر آدمی توو زندگی ِ آدم یه حکمتی داره ، مطمئن باش ! هر چیزی می تونه یه نشونه باشه !

آها ! باشه گلم ! حتماً !

آره ندا ! هر چیزی رو اگه با لذت انجام بدی دیگه سخت نیست ! خوبه اینو تمرین کنیم .

قربون تو برم من . منم دوستت دارم .
باشه مراقبم ندا ! تو هم خیلی مراقب خودت باش دختر جوزا !

جوجه کلاغ پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 16:21 http://6277799926.persianblog.ir

سلاااااااااااااااااام حنانه جونم ...
خوبی خانومی ؟‌
عزیزم من هم به این باورتو رسیدم .. و چه قدر جالبه که قبلا هم مثل تو فکر میکردم .. دقیقا همون تز فکری تو رو داشتم .. اما الان میدونم که خدا خیلی مهربونه ..
واسه منم روزه گرفتن کمی سخته .. اما لذت افطاری خوردن رو خیلی می طلبم .. وبرای همینم سعی میکنم بگیرم ..
ولی تو الان چون میری سرکار و سرت شلوغه بهتره همه ی روزا رو روزه نگیری خانومی ..

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
خوبم. تو چطوری؟
اوهوم .

آره ، حسی که آدم دم ِ افطار داره ، و لذت ِ شنیدن ِ دعای سحر و خیلی حس ها و لذت های دیگه توو ماه رمضون ، از دست دادنش آدمو دلتنگ می کنه ! ولی چون ضعف دارم و آمپول ویتامین می زنم فک کردم منطقی تره که روزه نگیرم ، البته قصد دارم هر دو سه روز یه بار بگیرم .

جوجه کلاغ پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 16:33 http://6277799926.persianblog.ir

نمیدونم چرا نمیشه کامنت گذاشت ...
نوشته ای که از حسین پناهی انتخاب کردی خیلی قشنگه حنانه جونم ...
و در مورد ته نوشت بالایی هم پرم از حرف سکوت بانو ..

کامنتات ثبت شده عزیزم .

مرسی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد