رنجی که تَه ندارد / آدم خبر ندارد

آدم ها اغلب دوست دارند همه چیز به عقب برگرده  ، 

بخصوص وقتی زندگی ِ امروزشون سخت تر از زندگی ِ دیروزشونه ،

وقتی دچار ِ تغییر و تحول شدن یا در حال ِ این دگرگونی هستن

رنج ِ این دگرگونی باعث می شه 

توی ِ گذشته گیر کُنن و چشمشون رو به زمان ِ حالشون ببندن 

و آرزو کُنن : «یعنی می شه  زودتر این روزا بگذره ! » 

 

یکی از دیالوگ های سریال «شب ِ دهم» رو خوب به خاطر دارم 

جایی که فخر الزمان به خدمتکار ِ خونشون ، وقتی که داغدار ِ شوهرش بود ، گفت: 

« بخواب! بخواب ! حکماْ خدا خواب رو برای یه همچین وقتایی آفریده که تحمل ِ بیداری سخته! » 

 

آره ، گاهی تحمل ِ بیداری خیلی سخته  

ولی حتی خوابیدن هم دردی رو دَوا نمی کنه  

فقط شاید یه تسکین ِ کوتاه باشه ، یه بی خبری ِ کوتاه ، یه رهایی ِ موقت ! 

وقتی بیدار می شی همه چیز مثل ِ قبله ! 

پس ، تنها خودتی که می تونی با روبرو شدن با رنجت 

با روبرو شدن با واقعیت ِ اون 

و تحمل و صبر ِ زیاد 

کم کم به حقیقتش ، به معناش ، به حکمتش پی ببری ! 

 

رنج ِ روح مُداومه و رُشد ِ انسان وابسته به این رنج ! 

لذت در بی رنجی نیست ، در تحمل ِ رنجه ! 

هر قدر ظرفیت ِ درونیت افزایش پیدا می کنه  

بیشتر از درون احساس ِ قدرت می کنی  

و این قدرت باعث می شه که لذت رو تجربه کنی !  

برای همینه که وقتی روزای سختی رو پُشت ِ سر می زاری ، 

عین ِ یه مسافری  

که بعد از پُشت ِ سر گذاشتن ِ یه سفر ِ طولانی ، 

کوله بار ِ سنگینش رو روی زمین گذاشته

و با یه لبخند ِ رضایت بخشی می گه : « خدارو شکر که تموم شد! » 

  

تَه نوشت: چه بارون ِ خوبی می باره !!!! 

دلم برای برف خیلی تنگ شده ! خیلی ! 

شاید شروعی دوباره در پایانِ یک پائیز...

بعد از یه مدتِ طولانی ننوشتن  ، وقتی می خوای بنویسی احساس ِ یه جور سردر گُمی داری ، انگار الفبای نوشتن  از یادت رفته ! دچارِ یه جور وسواس هم می شی که چی بنویسم ؟ اصلاْ از کجا بنویسم ؟ چه جوری بنویسم؟   

دیدی این تازه نویسنده هایی رو که هِی می نویسن و هِی کاغذو  پاره می کنن و مُچاله و بعدم شوووووت  ، توو سطلِ آشغال! 

حالا الان همون حس هارو دارم. شاید هیچ چی ننویسم بهتر باشه ؟! 

اما نه ، همینجوری شروع می شه دیگه ! کم کم راه می افتم دوباره ایشالله ! 

خدا کنه بتونم بنویسم ، دلم برای نوشتن ِ اینجا تنگ شده ! 

دلم می خواد بتونم دوباره  وبلاگ نویسی رو شروع کنم و ادامه بدم ، یعنی چند ماه به چند ماه نباشه ! حداقل ماهی یکبار  بنویسم ، یعنی می شه؟!! از پَسش بر میام آیا؟!!! 

خدا رو چه دیدی !  

...

من خوبم ، بهترم ! 

سعی می کنم فعال تر باشم. دوباره زنده شدن سخته دیگه ! 

 

از خیلی خبرها دور بودم . نبودم و نمی دونم اینجا چی گذشته ، البته گاهی سر زدم ولی خیلی کوتاه!  

از حالتون باخبرم کنید! 

دوستای بامعرفتِ وبلاگی همیشه توو قلبم جا داشتید و دارید. 

دوستتون دارم. 

 

 

تَه نوشتِ تقدیمی به تک تکِ شما :  آدم های ساده را دوست دارم 

همان هایی که بدی ِ هیچکس را باور ندارند 

همان هایی که برای همه لبخند دارند 

همان هایی که بوی ناب ِ  آدم  می دهند... 

و من باور دارم  

که تو  از همانهایی!