دو سه روز پیش ، صبح که از خواب بلند شدم ، وقتی توو جام نشستم دنیا دور ِ سرم چرخید . چشمامو بستم و دوباره باز کردم ، بازم دیدم دنیا داره دور ِ سرم می چرخه ! انگار جای ِ من و دنیا عَوَض شده باشد ، بر عکس ِ کودکیام این بار من ثابت وایساده بودم و دنیا دورم می چرخید . یا انگار سوار ِ یه چرخ و فلک ِ تند شده بودم ، تمام ِ چیزهایی که دور و برم وجود داشت همه با حالتی چرخشی و تند از جلوی چشمام می گذشتن ! دوباره خوابیدم و چشمامو بستم و دوباره بلند شدم نشستم و چشمامو باز کردم . همونطوری بود و این چرخیدن ها ادامه داشت ! پاهامو گذاشتم روو زمین و از جام بلند شدم ، هنوز دو قدم بیشتر بر نداشته بودم که کم مونده بود بخورم زمین ، تلو تلو می خوردم . دستمو گرفتم به دیوار و چند قدم دیگه برداشتم ولی فایده ای نداشت ! دوباره برگشتم به رختخواب ! اونروز سر ِ کار نرفتم و دو ساعت دیگه خوابیدم ! وقتی بلند شدم هنوز سرم گیج می رفت .
با زور ِ آب قند و عسل یه کم حالم میزون تر شد و تونستم خودمو به درمونگاه برسونم . دکتر یه سری سوال ازم پرسید و جواب دادم و
- عصبیه !
- ... .
- خوابت چطوره ؟
- نهایت ۶ ساعت در شبانه روز .
- اونوخ عمیق می خوابی ؟
- فک کنم .
- یعنی صدایی چیزی بیاد بیدار نمی شی ؟
- چرا ، به کوچکترین صدایی یا تکونی از خواب می پرم .
- خُب ، این که عمیق نیست ! کسی که فقط ۵ ، ۶ ساعت در شبانه روز می خوابه باید انقدر خسته باشه که اگه خوابید با هیچ صدایی بیدار نشه ! این خواب ِ تو هیچ فایده ای نداره ، روزا که کلی از نظر ِ جسمی خسته می شی و شب ها هم دیر خوابت می بره و خوابت هم عمیق نیست ، اونوخ انتظار داری سرگیجه نداشته باشی ؟!
سابقه ی افسردگی داری ؟
- بله !
- کِی ؟
- همین یه سال ِ اخیر ، الانم پیش ِ روانشناس می رم .
- پس خیلی بیشتر باید مواظب باشی !
- ... .
زیر ِ سِرُم خوابیده بودم و قطره قطره وارد شدنش به خونمو حس می کردم . درد ِ آمپولی که زده بودم و درد ِ دستم یادم رفته بود . هر از گاهی به صدای ناله های خانومی که روو تخت ِ بغلی خوابیده بود گوش می کردم و دوباره چشمامو می دوختم به سرُمم ، به قطره هایی که نه تُند و نه کُند وارد ِ یه شلنگ ِ باریک می شدن و یه مسیر ِ نسبتاً طولانی و پر پیچ و خم رو طی می کردن و وارد ِ بدنم می شدن...
برام یه قرص ِ آلپرازولام و یه قرص ِ ضد ِ سر گیجه نوشته ! ۴ تا هم آمپول ِ ویتامین دارم . دکتر روانشناسم گفت آلپرازولامو نخورم ، لازم نیست ، گفت بهت مدیتیشن یاد می دم تا اینجوری خودت رو آرووم کنی ! یادم داد و دو روزیه دارم تجرُبش می کنم ، حس ِ خوبی بهم می ده !
تَه نوشت ۱: هفته ی پیش دوباره اسمم رو نوشتم برای کلاس ِ فلوت تا ادامش بدم . دیروز کلاس بودم ، خیلی خوب بود ! این استادم بهتر از استاد ِ قبلیمه ! ازم راضی بود و چند درس رو در یک جلسه باهام کار کرد و قرار شد تا هفته ی دیگه حسابی تمرین کنم . با هم دو نوازی هم کردیم .
دکتر ِ روانشناسم گفت : چرا فلوت ؟
گفتم : آخه دوستش دارم .
گفت : آخه صدای فلوت غم داره ، برای روحیه ی تو ...
گفتم : خُب فلوتو بخاطر ِ همون غمش دوست دارم .
لب هاشو سفت به هم فشار داد و نگام کرد .
گفتم : تصمیم دارم برا کلاس ِ آواز هم ثبت ِ نام کنم ، با استادش هم صحبت کردم . خیلی علاقه دارم و فک کنم این کلاسا برا روحیم خیلی خوبه .
بازم آرووم نگام کرد و بعد از چند لحظه مکث لبخندی زد و گفت : خوبه ! ازین به بعد می گیم توو کلاس برامون آواز بخونی ! و خندید .
منم خندیدم.
تَه نوشت ۲: حال ِ این روزهام عین ِ دریا متلاطم است . گاهی آرام و گاهی موّاج و طوفانی ! وقتی داری از درون تغییر می کنی ، درد را بخوبی حس می کنی ! بی تاب شدن ها ، بغض و گریه های گاه به گاه ، دلتنگی ها ، نیاز به تنهائی ، سکوت و خلوتی باید طبیعی باشد . تمام ِ روزهایم اینگونه سپری می شوند . یک سال است که اینگونه ام و این روزها کمی بیشتر ! گاهی سرگردانم ، گُمَم ! نمی دانم کجا ایستاده ام ؟! اما هر روز به اَسرار ِ تازه تری درباره ی خودم و حال و روز ِ این روزهایم ، پس از کنکاش و جست و جو های وقت و بی وقت در گذشته ها و خاطرات ِ ریز و درشت ، می رسم . سعی می کنم خوب درک کنم که چه بوده ام و قرار است چه بشوم ! رنج هایم را ریشه یابی می کنم . لحظه لحظه هایی که می گذرانم را حس می کنم ، خوب حس می کنم ! انگار قرار است از لوله ی باریک ِ یک ساعت ِ شنی عبور کنم و فُرم ِ تازه ای بگیرم یا از یک صافی که ناخالصی هایم را بگیرد و تازه تر و شفاف ترم کند . دلم یک تغییر ِ بزرگ ِ بیرونی می خواهد ، تغییری که زیاد به خودش و عواقبش فکر می کنم و گاهی هم ترس بَرم می دارد ، نمی دانم توانش را دارم ، از پَسش بر می آیم ؟! اما به قول ِ دکترم ، تا از درون به خوبی خود را تغییر ندهم هرگز قدرتی نخواهم داشت تا آن تغییر ِ بیرونی را ایجاد کنم . دارم تلاش می کنم ! سخت است ، خیلی سخت است ! اما دارم تلاش می کنم...
تَه نوشت ۳: چیست ؟
دوری ِ راه خسته ات می کند ؟
درون ِ چشمانت مرا چیزی خسته نمی کند .
چه مشتاقانه می خواهم گُم شوم ،
اما چه وحشتناک است جاده ای که نتوانم در آن گُم شوم...
« نزار قبّانی »
خُب ، آرک تایپ ِ وَندرر رو توضیح دادم و قرار بود این بار درباره ی آرک ِ تایپ ِ جنگجو بنویسم . اما قبل از اینکه بخواهیم وارد ِ مبحث ِ آرک تایپ ِ جنگجو بشیم ، بهتر دیدم مُروری بر درس های قبلی کنم و یه چیزایی رو توضیح بدم تا اگه ابهاماتی براتون مونده برطرف شه !
با توجه به تصویر ِ بالا ، اگر بخواهیم روان ِِ انسان رو به شکل ِ این دایره ترسیم کنیم ، این دایره از سه بخش تشکیل می شود :
۱- Ego یا خود ِ آگاه یا هوشیار
۲- ناخودآگاه ِ شخصی
۳- ناخودآگاه ِ جمعی
Ego یا خود ِ آگاه یا هوشیار :
این بخش ، بخش ِ آگاه یا روشن ِ ذهن ِ ماست که افکار ، عواطف و رفتارهایی که هوشیارانه انجام می دهیم از این بخش نشات می گیرد . این بخش ، بخش ِ کوچکی از روان ِ ما را تشکیل می دهد اما نقش ِ بسیار مهمی را ایفا می کند . به عنوان نگهبان تا زمانی که تائید نکند هیچ احساسی یا خاطره ای از بخش ِ ناخودآگاه ِ ما به بخش ِ آگاهیمان وارد نمی شود . انتخاب گر است . هویت ، پیوستگی و تداوم را برای شخصیت فراهم می کند . Ego از ۵ ، ۶ ماهگی در انسان شکل می گیرد و به مرور زمان کامل می شود . ایجاد ِ حس ِ مالکیت در انسان ، شروع ِ Ego است .
ناخودآگاه ِ شخصی :
انباریست که هر چیزی که Ego آن را به دلیل ِ رنج آور بودن نپذیرد ، در آن ذخیره می شود . تجربیاتی که به دلیل ِ رنج آور بودن سرکوب یا نادیده گرفته شده اند مانند : افکار رنج آور ، مشکلات حل نشده ، خاطرات ِ غمگین ، مسائل اخلاقی و... در ناخود آگاه ِ شخصی ذخیره می شود . ناخود آگاه ِ شخصی از لحظه ی تولد و با تجربیات ِ ما شکل می گیرد . خاطرات ِ تلخ به دلیل ِ رنج آور بودن و سنگین بودن ِ آنها در قسمت ِ پائین ِ ناخود آگاه ِ شخصی تَه نشین می شوند . نا خود آگاه ِ شخصی در واقع بخش ِ تاریک ِ وجود ِ ماست .
ناخودآگاه ِ جمعی :
میراث ِ روانی ِ ماست . لایه ی غیر شخصی و بسیار عمیق ِ ناخودآگاه ِ ماست که به دلیل ِ یکی بودن با آبا و اجداد ِ انسان ها ، تمام ِ بشریت در آن اشتراک دارند . ناخودآگاه ِ جمعی مانند اقیانوسی است که ما هر کدام مانند قطره ای در آن شناوریم . مجموعه ای از امکانات ِ بی نهایت است . در واقع بخش ِ الهی ِ وجود ِ ماست . بخشی که در ارتباط با خداوند ِ قادر ِ مطلق است و در این بخش تمام ِ کائنات و هستی با ما یکی هستند . آرک تایپ ها در این بخش قرار دارند .
همانطور که در تصویر ِ بالا می بینید ، ناخودآگاه ِ شخصی ، بین ِ خود ِ آگاه یا ( Ego ) و ناخودآگاه ِ جمعی فاصله انداخته است . هدف ِ ما انسان ها از سفر ِ زندگی ، طی کردن ِ راه ِ طولانی و گذر از فراز و فرود های بسیار و تحمل ِ رنج ها و دردها این است که این فاصله را برداریم . با بخش های ِ تاریک ِ وجودمان روبرو شده و آنها را به روشنی تبدیل کنیم و در واقع بین ِ خود ِ آگاهمان و ناخودآگاه ِ جمعی پیوندی ناگسستنی ایجاد کنیم . ما از خدائیم و سر انجام هم باید با او یکی شویم .
آرک تایپ ها :
همانطور که قبلاً گفتم ، آرک تایپ ها در ناخودآگاه ِ جمعی ِ ما قرار دارند و در واقع کهن الگو هایی هستند که از زمانی که روح در انسان دمیده می شود همراه ِ اوست ! بی نهایت آرک تایپ در ما وجود دارد . بعضی از آرک تایپ ها در حالت دادن به شخصیت ِ ما بسیار موثرند . مانند :
۱- آرک تایپ پرسُنا یا نقاب
۲- آرک تایپ ِ سِلف ( خویشتن )
۳- آرک تایپ ( سایه )
۴ـ آرک تایپ آنیما ( انرژی زنانه )
۵- آرک تایپ آنیموس ( انرژی مردانه )
۶- آرک تایپ معصوم
۷- آرک تایپ کودک
۸- آرک تایپ وَندرر
۹- آرک تایپ جنگجو
۱۰- آرک تایپ ِ دهنده
۱۱- آرک تایپ جادوگر .
الیته آرک تایپ های دیگری هم وجود دارند .
در رابطه با آرک تایپ های شماره ی ۱ تا ۵ ، استاد توضیح مختصری دادن و گفتن که در دوره های بعدی درباره ی اونها مفصل توضیح داده خواهد شد . اما در رابطه با آرک تایپ های ۶ ، ۷ و ۸ در پست های قبل ، به طور ِ کامل توضیح دادم ولی باز مُروری می کنیم برای یادآوری :
آرک تایپ معصوم :
زمانی که از هیچ چیز نمی ترسیم ، احساس ِ امنیت می کنیم و احتیاجاتمان پاسخ داده می شود در واقع در این آرک تایپ هستیم . در اینجا معصوم به معنای ناآگاهی ست . در واقع تا زمانی که در این آرک تایپ بسر می بریم درون ِ بهشت هستیم ، اما بهشت ِ ناآگاهی ! مانند ِ آدم و حوا که در بهشت ِ ناآگاهی بسر می بردند تا اینکه سقوط ِ از بهشت را تجربه کردند و از همان زمان سفر ِ بسیار رنج آور ِ زندگی را که سفر ِ آگاهی بود آغاز کردند . بهشت ِ ناآگاهی ، تاریکی ِ مطلق است مانند زمانی که در رَحِم ِ مادر هستیم .
هدف ِ این آرک تایپ سقوط ِ از بهشت و رُشد کردن است . این آرک تایپ وظیفه ای ندارد .
آرک تایپ کودک :
زمانی که در زندگی رنجی را متحمل می شویم و ترس تمام ِ وجودمان را می گیرد و دیگر احساس ِ امنیت نمی کنیم در واقع سقوط از بهشت را تجربه کرده ایم و در این زمان است که وارد ِ آرک تایپ ِ کودک می شویم . کودک هراسان ، ناامید ، خشمگین و غمگین است و احساس ِ ناامنی و طرد شدگی می کند .هیچ سِلاحی ندارد و رنج ِ خود را انکار می کند یا بهتر است بگوئیم از رنج هایش فرار می کند . او برای یافتن امنیت به جستجوهای بیرونی و عوامل بیرونی متوسل می شود . حتی ممکن است از شدت رنج ، به اعتیاد ( به هر چیز ) روی بیاورد . او به دنبال ِ یک نجات دهنده است تا او را از رنج هایش نجات دهد . ممکن است در این راه بارها و بارها آسیب ببیند . او همیشه فریاد ِ تنهائی سر می دهد و به دنبال حامی است . بالاخره زمانی می رسد که کودک به این نتیجه می رسد که فرار از رنج ها و مشکلات شیوه ی مناسبی نیست و هیچ کَس به او کمک نخواهد کرد مگر خودش ! در این زمان است که شروع به بیان ِ رنج هایش می کند و با آنها روبرو می شود و هیجانات ِ خود را نشان می دهد . سرانجام با رُشد ِ بیشتر و آگاهی ِ بیشتر کمک ِ دیگران را می پذیرد . در عبور از دو آرک تایپ ِ معصوم و کودک رنج را می پذیریم که در واقع سوخت ِ حرکت و رُشد ِ ماست .
اما نباید در این آرک تایپ باقی بمانیم . بلاخره باید سفر ِ قهرمانی ِ خود را آغاز کنیم . امید ، اولین کلید برای حرکت است .
هدف ِ این آرک تایپ امنیت و وظیفه ی آن اتکا به خود است .
آرک تایپ وَندرر :
این آرک تایپ ، مهم ترین آرک تایپ ِ ماست و نشان دهنده ی رُشد ِ روانی و بلوغ در انسان است . زمانی که به دنبال ِ حقیقت ِ وجود ِ خود هستیم و از خود می پرسیم که چه کسی هستیم و به دنبال چه چیزی هستیم و اصلاً برای چه زندگی می کنیم ، در واقع وارد ِ آرک تایپ ِ وَندرر می شویم . آرک تایپ ِ کودک به محض ِ سقوط از بهشت فعال می شود ، اما آرک تایپ ِ وَندرر به محض ِ احساس ِ اسارت فعال می شود . آن چیزی که به انسان ها بسیار فشار می آورد و آنها را به اسارت در آورده است ، وضع ِ موجود ِ زندگی ست . در واقع یک وَندرر می خواهد از وضع ِ موجود ِ زندگیش و هر آنچه که باعث ِ اسارت ِ او می شود نجات پیدا کند . او به دنبال ِ پیدا کردن ِ خود است . او در تمام ِ زمینه ها تفکر ِ خاص ِ خودش را دارد ، راه های ِ مختلف را امتحان می کند تا راه ِ خود را پیدا کند و هرگز دنباله روی ِ دیگران نیست . او به دنبال ِ آگاهی و کشف ِ ناشناخته هاست . الگوی وَندرر ، الگوی قهرمان است . اولین کار ِ قهرمان خروج از قفس ِ طلائی ست . او به دنبال ِ پیدا کردن ِ ارزش های خود است . وَندرر هر مانعی که جلوی تغییر و رُشد او را می گیرد کنار زده و حرکت می کند تا به زندگی ِ خود معنا ببخشد . او رشد می کند ، استقلال می یابد و برای خود مرزهایی ( حریم شخصی ) تعیین می کند .
هدف ِ این آرک تایپ خود مختاری ست و وظیفه اش یافتن ِ هویت ِ خود است .
اما یه نکته ی کوچیکی رو می خوام اینجا توضیح بدم که ما چه زمانی تصمیم می گیریم که حرکت کنیم و در واقع قهرمان ِ زندگی ِ خودمون یا یک وَندرر باشیم ؟
زمانی که در آرک تایپ ِ کودک هستیم ، یعنی سقوط ِ از بهشت رو تجربه کرده ایم و رنج ِ بسیاری می کشیم ، وقتی از وضعیت ِ موجودمان به سُتوه می آئیم و متوجه می شویم که تا وقتی خودمان نخواهیم هیچ کَس به ما کمکی نخواهد کرد ، در واقع در این زمان است که فقط کافیست تصمیم بگیریم که از جایمان بلند شویم ، رنج هایمان را که همچون آهن رُبا به آنها چسبیده ایم ، رها کنیم و بخواهیم که از درون ، خود و افکار و دیدگاه هایمان را تغییر دهیم .
اما قبل از آن باید با رنج هایتان روبرو شوید ، فرار از رنج ها هیچوقت به شما فرصت ِ تغییر و رُشد و آگاهی را نخواهد داد . داستان ِ زندگی تان هر چه که هست با تمام ِ تلخی ها و رنج ها و خاطرات ِ تاریک و بد ، بپذیرید و اگر تاکنون خود یا دیگران را در رابطه با اتفاقات ِ زندگیتان مقصر می دانستید ، این موضوع را فراموش کنید ، در واقع سعی کنید آن را برای خود حل کرده و فراموشش کنید . نباید هیچوقت کینه ای از کسی در دل ِ خود نگه دارید . بدانید که داستان ِ زندگیتان هر چه که بوده ، برای رُشد ِ شما و رسیدن ِ شما به این نقطه ای که هستید ضرورت داشته ! پس سعی کنید دیگر به آن نچسبید ، رهایش کنید و آزادانه به دنبال ِ آن چه که می خواهید باشید ، حرکت کنید .
تَه نوشت ۱: بهتون پیشنهاد می کنم کتاب ِ ( راز ِ سایه ) اثر دبی فورد رو حتماً بخونید ! خیلی در مرحله ی تصمیم گیری برای شروع ِ حرکت و ایجاد ِ تغییرات ِ درونی کمکتون می کنه !
تَه نوشت ۲: انشالله دفعه ی بعد آرک تایپ ِ جنگجو رو توضیح می دم .
تَه نوشت ۳: واقعاً خسته نباشیم .