قدرت می خوام ، قدرت !

نگو جایی نداری بروی 

این سه متر و نیم حیاط خانه ات را هم 

درست ندیده ای. 

دنیا را که نمی توان در هوای حلزونی ِ این اتاق  

سبک سنگین کرد  

دیوارهای این جهان  

سر به فلک هم که بر کشند 

بیش از این پرده های کیپ  

عرصه بر نگاه ِ تو تنگ نمی کنند. 

 

پرنده ای که پر می کشد از آشیان 

نه آدرسی دارد ، نه شماره ی پروازی 

نه قرار ملاقاتی ، 

شاخه ی هیچ درخت و 

نرده ی هیچ بالکنی را نیز 

به نامش ثبت نکرده اند . 

بی نام و نشان تر از پرنده که نیستی 

این هوای ِ مَلَس هم که از فرط ِ زلالی و صافی 

پروانه میانش بُکس و باد می کند 

خوشبختانه ارث پدری ِ هیچ دیوثی نیست. 

 

در انتظار ِ چه نشسته ای  

زمان علف ِ خرس که نیست عزیزم 

هر ثانیه ی حرام شده اش را 

باید حساب پس بدهی 

حواست نباشد  

همین ساعت لکنته ی دیواری  

به نیش ِ عقربه های تیزش 

تو را و اشتیاق ِ مرا 

به اجزای موریانه پسند تجزیه می کند 

و چشم هایت را می بَرَد 

مانند دو تمبر ِ باطل شده ی قدیمی 

در آلبومی کپک زده بچسباند. 

 

نگو کسی به فکرت نیست 

و نامت را دنیا از یاد برده است . 

شاید دنیا ( توئی و من ) 

و نام ِ ما مهم نیست در جریده ی عالم 

با حروف ِ درشت چاپ شود 

همین که جانانه بر لبی جاری شود 

تا ابدیت خواهد رفت . 

 

عباس صفاری ، نام کتاب ( کبریت خیس ) 

 

 

 

تَه نوشت ۱: راست می گه دختر ! بی نام و نشان تر از پرنده که نیستی ، هستی ؟! 

اما پرنده آزاد تر از من است ، خیلی آزاد تر...! 

 

تَه نوشت ۲: تفاوت دارند این روزها با تمام ِ روزهای ِ زندگیم ، عمرم ! تفاوتی عجیب ، خوب ، تلخ ، زیبا ، پُر بُغض ، گاهی پُر قدرت...  کلاً تناقضات و تفاوتها بدجور دورم کرده اند از احساسات گرفته تا شکل ِ روزهایم ! اما باید رها کنم ، آرام باشم ، تسلیم باشم تا فروکش کنند ، تا آرام شوند ، تا یکدست شوند ، بعد با قدرت پیش برم ، با قدرت ! حرفی که دکترم زد : من فقط ازت قدرت می خوام ، قدرت !... می دونین ، کودک ِ وجودم با والد ِ وجودم همیشه در جدال بوده و هست و این بالغ ِ وجودم ضعیف مونده ، حالا دوره ایه که باید بالغ ِ وجودمو قوی کنم تا با قدرت ، کودک ِ وجودمو راهنمائی کنه و والد ِ وجودم رو آرام ! چقدر کار دارم ، نه ؟! برم ببینم الان این بالغ ِ وجودم در چه حاله ؟!  

 

تَه نوشت ۳: نترسید دیوونه نشدم ، از دیدگاه ِ روانشناسی دارم حال و روزم رو شرح می دم ، اگه خوب متوجه نشدید اشکال نداره چون خودمم هنوز درست نمی دونم ، بین ِ این سه تا گیر کردم ! کودک ِ وجودم گریه می کنه و می گه : اینو می خوام ! اونو می خوام ! ، والد ِ وجودم داد و فریاد می کنه و می گه : بیخود می کنی ! غلط می کنی ! ، بعد این وسط بالغ ِ وجودم طفلکی گوشاشو گرفته می گه : آرووووووووووووووووووووم باشید من یکم فک کنم آخه !!!! 

 

تَه نوشت ۴: فک کنم یک VITAENE C برای اینروزهام بد نباشه ، مگه چیم ازون پسر لاغره کمتره ، اون همه دیوار ِ گوشتی رو هر جوریه پُشت ِ سر می زاره ! والله !.... چقد خوب می شه این تبلیغ ِ نچسب ِ حال به هم زن ِ وسط ِ برنامه ی دلچسب ِ بفرمائید شام رو تغییرش بدن ، با یه تبلیغ ِ دلچسب تر عوضش کنن ، من که هربار اون چاقالوهای ِ عُریان ِ بدترکیب رو می بینم حالم بد می شه ! 

تولد ِ روح

 

 

 

رهگذری ، یک کرم پروانه را پیدا کرد که درون ِ پیله ی خود قرار داشت. آن مرد از روی کنجکاوی پیله را به خانه ی خود برد تا از نزدیک شاهد دگردیسی ِ کرم به یک پروانه ی زیبا باشد. پس از چند روز روزنه ای در پیله ایجاد شد و چنین به نظر می رسید کرم در حالی که تقلا می کند ، نمی تواند بدن ِ خود را از آن سوراخ ِ باریک عبور دهد .آن مرد فکر کرد که در کار ِ کرم مشکلی پیش آمده است ، پس با یک قیچی پیله را بُرید. پس از چند لحظه پروانه ای که بدنی بزرگ و بال هایی نازک و چروکیده داشت ، به راحتی از پیله خارج شد. مرد در انتظار نشست تا چند ساعت ِ دیگر بال های پروانه زیبائی ِ طبیعی ِ خود را به دست آورد ، اما چنین نشد. به جای آن که پروانه آماده ی پرواز شود ، سراسر ِ زندگی اش به کشیدن ِ بدن ِ متورم و بال های چروکیده اش گذشت . 

تقلای پروانه برای گشودن ِ پیله و عبور از آن سوراخ ِ باریک ، در واقع طریقی ست که خداوند قرار داده است تا مایعات از درون ِ بدن ِ پروانه به سوی بال ها سرازیر و در نتیجه بال های حشره بزرگ و زیبا شوند . کار ِ آن مرد از سر ِ دلسوزی بود اما در حقیقت ظلم ِ بزرگی در حق ِ پروانه کرد. 

 

هنگامی که ما رنج می کشیم و می کوشیم تا از درد و رنج های خود نجات یابیم ، آرزو می کنیم که کسی پیدا شود و نجاتمان دهد ، اما در حقیقت این تلاش و تقلاست که به ما نیرو می بخشد تا راه ِ تکامل را بپیمائیم و جلوه ی عالی ِ آفرینش خود را که با آن زاده شده ایم ، آشکار کنیم. 

 

 

 

 تَه نوشت ۱: این داستانک رو بارها توو اینترنت یا توو کتاب و خلاصه این ور و اون ور شنیدم و خووندم . همیشه هم برام جالب و تکون دهندست ! به نظر ِ من حشره ای مثل ِ پروانه دوبار زاده می شه ، یکبار زمانی که آفریده می شه به شکل ِ کرم و بار ِ دیگه زمانی که از پیله خارج می شه به شکل ِ پروانه و البته که پروانه شدن درد ها و رنج ها و سختی های خودش رو داره و البته زمانی که باید براش صرف بشه ! ما انسان ها هم ازین جهت شبیه ِ پروانه هائیم ! ما هم دوبار زاده می شیم ، یکبار زمانی که از رحم ِ مادر خارج می شیم و پا به این دنیا می زاریم و بار ِ دیگه زمانی که از پیله ی درد ها و رنج ها و فشارهای زندگی خارج می شیم و به مرحله ی پُختگی می رسیم ! ممکنه زمان ِ این زاده شدن ِ دوم ، در آدم های مختلف متفاوت باشه ، برای یکی زود و برای یکی دیر و حتی ممکنه مدت زمانی که باید بگذره برای این زاده شدن و پختگی هم در آدم های مختلف فرق کنه ، برای یکی طولانی و برای دیگری کوتاه تر ! شاید بستگی به خود ِ آدم ها داره ، به ظرفیتشون ! نکته ی جالبش اینجاست که در اولین زاده شدن ، درد و رنج رو مادر متحمل می شه و ما به دنیا می آئیم ولی در زاده شدن ِ بعدی ، درد و رنج رو خودمون متحمل می شیم تا روحمون به کمالی که باید برسه ! اما فک می کنم وقتی برای بار ِ دوم با تحمل درد و رنج زائیده می شیم ، باید بعدش یه حس ِ خوب ِ آرامش بدست بیاریم ، مثل ِ مادری که فارغ می شه ، شاید آرامشی که تا پایان ِ عمر همراهمون باشه ! یه جورایی انگار به یه راز و رمزی از زندگی پی می بریم که دیگه به زندگی اونطور که باید جدی نگاه نمی کنیم و سخت نمی گیریم . اگه آدم بتونه درد و رنج ِ این زاده شدن ِ دوم رو تحمل کنه و تاب بیاره ، این تولد ِ دوباره شاید زیباترین تولد برای آدم باشه ، چون تولد ِ اول تولد ِ جسم ِ و تولد ِ دوم تولد ِ روح ! 

 

تَه نوشت ۲: گاهی سرتاسر ِ زندگیمون به جنگیدن می گذره ، مقاوت کردن و تلاش ِ مدام برای برنده بودن ! اما هر چی سر سختانه تر تلاش می کنیم که برنده باشیم، بیشتر در مبارزاتمون شکست می خوریم . تمامی ِ این باختن ها و از دست دادن ها برای رساندن ِ ما به جایگاهی که تسلیم بشیم و دیگه از دست دادن های بیشتر برامون مهم نباشه ، ضروریه ! شاید تسلیم شدن خودش اون مرحله ایه که مارو به آرامش می رسونه و یواش یواش به این نتیجه می رسیم که ترجیح می دیم خوشحال باشیم تا همیشه پیروز باشیم و به خواسته هامون اونطور که می خواهیم برسیم. لازم نیست حتماً در عرصه ی مبارزات زندگیمون برنده باشیم ، بلکه پیروزی در جنگ های درونی مهمه !  

 

تَه نوشت ۳: همیشه دوست دارم به یک چنین مراحلی در زندگی برسم ، به اون آرامشه که گفتم ! باور کنید با گفتن ِ اینا قصد ِ شعار دادن و اینارو نداشتما چون از شعاری نوشتن و حرف زدن خوشم نمی آد ! اینارو نوشتم که بگم چقدر خوبه آدم به این مرحله از زندگیش برسه !!!